۱۳۹۰ آذر ۸, سه‌شنبه

سیاهی

روضه خوان مجلس عزاداری داشت روضه اش را می خواند.مردان و زنان پای منبر هم به روضه گوش می دادند ومنتظر بودند هرجا که وضعیت را  مناسب بدانند گریه کنند یا صدای گریه ها را بلندتر کنند.
فارغ از اینکه مداح یا منبری خوش صدا باشد یانه؛راه و روش گریه گرفتن از مردم را بلد باشد یا نه ؛مردم همیشه آمادگی گریه سردادن را داشتند.حاج ا.ع هم یکی از مستمعین  روضه بود.حاجی عادت داشت هنگام گریه اش جملات یا اصواتی را هم بر زبان آورد.
حاجی شنید که روضه خوان می خواند:ابا عبداله کنار خیمه ها نشسته بود ...یه وقت دید از دور یه سیاهی داره نزدیک میشه...
حاجی شروع کرد به گریه کردن و در حالیکه با کف دست به پیشانی اش می زد گفت: خدا ذلیلت کنه سیاهی؛ الهی بمیری سیاهی......
روضه خوان ادامه داد:سیاهی نزدیک تر شد....امام حسین دید خواهرش زینب داره میاد...
حاجی باشنیدن این جملات با همان حالت گریه اش بازهم به پیشانی اش زد و گفت:بمیرم برات سیاهی ؛بمیرم....
       *********************************************
پ.ن:دهها و صدها سال است عادت کرده ایم چشمهایمان راببندیم و سیاهی و سپیدی؛ظلمت و روشنایی را در قیل و قال وگفته های دیگران یا در عادت های غلط اندر غلط ذهن خود جستجو کنیم.
آیا کافی نیست؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر