۱۳۹۰ آذر ۱۴, دوشنبه

نمیدانم اگر مرگ بیاید...

رضا بروسان ، شاعر مشهدی و فرزند شهید بروسان که به همراه همسرش الهام اسلامی ، از شاعره های انقلاب و فرزندانش لیلاو مجتبی عازم سفر بودند در کیلومتر 15 جاده قوچان به شیروان در دچار یک حادثه رانندگی شدند .(متن خبر)

.....
اما کاری کن رضا جان پاییز تمام شود
نمی دانم اگر مرگ بیاید
اول گلویم را می فشارد
یا دلم را
آن روز کجای خانه نشسته بودم
که می توانستم آن همه شعر بگویم ؟
کدام لامپ روشن بود ؟
می خواهم آنقدر شعر بگویم
که اگر فردا مردم
نتوانی انکارم کنی
می خواهم شعرم چون شایعه ای در شهر بپیچد
و زنان
هربار چیزی به آن اضافه کنند
امشب تمام نمی شود
امشب باید یکی از ما شعر بگوید
یکی گریه کند
در دلم جایی برای پنهان شدن نیست
من همه ی زاویه ها را فرسوده ام
دیگر وقت آن است که مرگ بیاید
و شاخ هایش را در دلم فرو کند                                   الهام اسلامی
ماه بی حوصله دشت ، بیابان را کشت
سیب سرخی شد و چرخی زد و ایمان را کشت
سبد خالی امسال به سیبی ننشست
خاک بی برکت این مزرعه باران را کشت
حجرالاسود ما روشنی باغچه بود
قبله آنقدر عوض شد که مسلمان را کشت
کوچه در کوچه زمین خورد و به راهی نرسید
داغ این کوچه بن بست ، خیابان را کشت
دشنه ای داشت پدر تشنه تر از اسبم بود
درد آنقدر فرو رفت که درمان را کشت
شعله دست تو روشن که در این شهر هنوز
می شود با دف تو نصف خراسان را کشت ...       رضا بروسان

 

۱ نظر:

  1. حالا مرگ شایعه‌ای نیست که در شهر پیچیده باشد٫ حقیقت است و دیگر «رضا‌بروسان» و «الهام‌اسلامی» جاودانه شده‌اند در رنگ کلماتی که سپید است و سبز و بوی صداقت می‌دهد.
    خدا رحمت کند من نام این دو شاعر بزرگ را نشنیده بودم اما کارها بسیار قوی بود؛ شاید نخواسته‌اند که هیچ درباری درباره‌اشان بنویسد و تبلیغ‌شان کند. همین رنگ صداقت به کلام سپدشان داده‌است شاید.

    پاسخحذف