خدا در تاریکی گريه میکند
از دلتنگی تو
تمام میشوم.
انرژی هستهای مدرن نيست
آدم کشتن مدرن نيست
سنگ مدرن است هميشه
سنگ زدن مدرن نيست
قابيل مرا کشت
و من فکر میکردم همانوقت
پشت پنجره ايستادهای تا بيايم
با گلی گوشهی موهات
و بعد
آمدم؟
..
و من فکر میکردم همانوقت
يک گل برای تو
هر روز مدرن است
گفتم مرا نکش برادر!
و اين تمام آرزوی من بود
گفت به خدا تو را میکشم
و اين تمام عقدهاش بود
و بعد
آمدم؟
دستهام
دست خودم نبود
راه افتاد روی تنت
چشمهام...
يادم نمانده نگاهم روی لبهات
يادم نمانده.
انرژی هستهای مدرن نيست
آتش مدرن است هماره
آتش زدن مدرن نيست
خورشيد هر روز مدرن میتابد
باد هر روز مدرن میوزد
وطن من
اين سرزمين باد و خورشيد
نفس که میکشی
چشمهام
به روشنی قلبت میدرخشد
آيه در آيه
مرا ببوس.
عباس معروفی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر