یغما گلرویی از ترانه گویی کناره گیری کرد.
آخرین نوشته او در وبلاگش در اعتراض به بازداشت روزبه بمانی و افشین مقدم، از ترانه سرایان و همچنین علیرضا افکاری آهنگساز و تنظیم کننده منتشر شده است.این سه هنرمند و ترانه سرا چندی پیش به اتهام فعالیت زیرزمینی از سوی پلیس امنیت اخلاقی بازداشت شده اند.گلرویی نوشته است:
این یادداشت، حرفِ آخر یا به قول معروف غزلِ خداحافظیست. چیزی شبیه وصیتنامه. شاید وصیتنامهی ادبی، البته اگر آنچه در این نزدیک به پانزده سال نوشتهام را بشود ادبیات به حساب آورد. هنوز نمیدانم مخاطب این یادداشت کیست و برای چه کسی دارم مینویسمش. برای مخاطبین ترانهها و شعرهایم؟ برای کسانی که در این سالها سطری از ترانهی من در صدای آوازخوانی حسی خوش را در دلشان بیدار کرده؟ برای متولیان فرهنگی و نهادهای قانونی ناظر بر موسیقی و ترانه که گوششان بدهکار نبوده هرگز و پنداری خوابشان درربوده، یا شاید برای تمام کسانی که تا امروز نه نامی از من شنیدهاند و نه شعر و ترانهای...
در آن خلوتِ بیمرز که تنها تویی و خودت که باید زیر شانههایت را بگیرد و در بالا رفتن از سربالایی میانسالگی یاریات کند. من بُریدهام دیگر از این خودجنگیِ مدوام و خودشکست دادنهای دمادم. میخواهم از همین خودِ برنده-بازنده که هر صبح در آینه چشم در چشمش میشوم مرخصی بگیرم و اگر بیماری مجالم بدهد بروم کمی زندگی کنم. این مرگِ مداومِ موسفید کُن که یک دهه و نیم، نفس به نفسم آمده، اگر نجنبم و قالش نگذارم نفسم را میگیرد... و گرفته از همین اکنون. با این ریههای لت و پار و پروانهی سیاهی که در سینهام بال بال میزند و میسوزد و به ضرب و زور ماسکِ اکسیژن باید زنده نگهش داشت.
باید با دستِ خودم کِرکِرهام را پایین بکشم تا این همه ناراستی و بیحساب کتابی در اوضاع هنرو فرهنگ فتیلهام را پایین نکشیده. پس مِنبعد من نه شاعرم، نه ترانهسرا، نه نویسنده و مترجم و نه صاحبِ هیچ عنوانی که ربط و دخلی به ادبیات و هنر داشته باشد. باید از این خودِ بیخود مانده، از این منِ دهانبند زده شده استعفا دهم. شاید به ثبتِ احوال بروم و نامم را هم که از بدِ روزگار نام هنری نیست و شناسنامهایست عوض کنم. باید دنبال شغل آبرومندی بگردم. دیگر نای امید دادن به دیگران را ندارم و خود را شبیه دلقکی میبینم هنگام بشارت دنیایی زیباتر، آزادتر و عاشقانهتر دادن. چرا که دنیا شبیه آرزوهای من نیست و گویی تا اطلاع ثانوی هم نخواهد شد. باید کاری برای خود دست و پاکنم. در دوران جوانی چند سالی کتابفروشی کردهام و این کار را بلدم. از تِی کشیدن و شیشهی ویترین برق انداختن تا کتاب فروختن و کتاب معرفی کردن. شاید بتوانم کاری مثلن در یک کتابفروشی پیدا کنم. شاید مراوده با مخاطبین اندکِ کتاب که در این گرانی سرسامآور کاغذ و اوضاع وحشتناکِ نشر هنوز از نانِ شبشان میزنند تا روحشان را با کتاب سیر کنند ثمری بهتر از نوشتن برای من داشته باشد اما اول باید از این عناوینی که مرا با آن صدا میزنند خلاص شوم. عناوینی مانند «شاعر»، «نویسنده»، «ترانهسُرا»، «مترجم»... عناوینی که در این سرزمین بیشتر اسبابِ سرشکستگیاند تا افتخار. بیست و هفت، هشت کتاب منتشر شده از من و دَه دوازدهتای منتشر نشدهی در راه و پشتِ درِوزارتِ ارشاد مانده، سرِ جمع حدود چهل عنوان کتابند که برای نوشتن تک تکشان از خودم و مخاطبینم عذرخواهی میکنم. هر دومان وقت خود را تلف کردهایم. از انگشتان دستهایم به خاطر این همه بر دکمههای تایپ و کامپیوتر زدن و از گردن آرتروز گرفتهام به خاطر ساعتها پشت کامپیوتر نشستن و از ریههای آبکش شدهام به دلیل تحرک نداشتن و سیگار، به سیگار سوزاندنشان شرمندهام. نه قصد دارم نقش «طفلکی» را بازی کنم، نه برای خود نوحه میخوانم به قصد سینه زن جمع کردن و نه این یادداشت شگردیست برای بازارگرمی و مدتی غیب شدن و دوباره بازگشتن به رسم بعضی آوازخوانها سن و سالدار که هرچند سال یکبار حرف از آلبوم آخر و خداحافظی و بازنشستگی میزنند و تا پای گور همچنان میخوانند. خستهتر و بیمارتر از آنم که به فکر چنین نمایشهایی بیفتم. کتابهایی منتشر نشده دارم که شاید روزی منتشر شوند و ترانههایی هم برای اجرا به آوازخوانها سپردهام که به مرور شنیده خواهند شد اما از این دَم دیگر کاری به کار این آسیابِ استخوان خوردکن ندارم و آردنریخته، اَلُکم را میآویزم.
این همه هم از ضعف و نماندن بر سرعقاید و حرفهایم ناشی نمیشود. هنوز و همچنان پای تمام ترانههای اجرا شده و نشدهام ایستادهام. نه ترسی دارم از همچنان راندن در این خلنگزارِ خونگرفته و نه چیزی برای از دست دادن. حکایت،حکایتِ کاردیست که به استخوان رسیده و ادامه اگر پیدا کند خودم کاری دستِ این منِ بیخود و زبانبُریده میدهم. پس بعد از این همه سال مشت به دیوار ارشاد و مرکز موسیقی کوبیدن دستهای آماس کردهام را – همچنان مُشت شده - در جیبم فرو میکنم و مشتهایم را در جیب نگه میدارم برای روز مبادا. روزی که کار نوشتن در این دیار اجر و قربی پیدا کند. روزی که دَم به دَم و به بهانههای مختلف ممنوع نشوی و توهین نبینی و محترم شمرده شوی از طرف متولیان فرهنگی که مثلن قرار است پالایشگر فرهنگ مردم باشند و ای دریغ... روزی که ترانه نوشتن، کاری بزه از قبیل قاچاق و زورگیری شناخته نشود. مجبور نباشی کارهایت را برای اجرا، یا منتشر شدن به کسانی بسپاری که سواد و درکی از آن ندارند و مانند اصحاب کهف از درون غارِ بویناک و نمگرفتهی خود جهانِ مدرن و آثارِ مدرن را داوری میکنند. روزی که خبری این چنین روی تلکس خبرگزاریها نبینی که:
«معاون اجتماعی پلیس امنیت اخلاقی نیروی انتظامی از دستگیری پنج نفر که در زمینه تهیه و تولید موسیقی غیرمجاز و زیرزمینی برای خوانندگان لسآنجلسی و شبکههای ماهوارهای فعالیت میکردند؛ خبر داد.سرهنگ صادق رضا دوست در تشریح انهدام باند تهیه و تولید موسیقی غیرمجاز و زیرزمینی گفت: روز گذشته (19 دی ماه سال جاری) ماموران پلیس امنیت اخلاقی ناجا با هماهنگی مقام قضایی، اعضای باند تهیه و تولید موسیقی غیرمجاز را دستگیر کردند.وی با بیان اینکه این پنج نفر به اتهام فعالیت زیرزمینی و تهیه و تولید موسیقی غیرمجاز برای خوانندگان لسآنجلسی و مرتبط با شبکههای ماهوارهای معاند نظام دستگیر شدند، گفت: این افراد به همراه آلات و ادوات جرم، پس از دستگیری به مراجع قضایی معرفی شدند.معاون اجتماعی پلیس امنیت اخلاقی ناجا افزود: شناسایی سایر مرتبطین این باند در دستور کار قرار دارد.» (سایتِ موسیقی ما – به نقل از ایسنا)
در این خبر طوری در بابِ انهدام باندِ تهیهی موسیقیِ غیرمجاز دادِ سخن رفته که پنداری اوباش و باجگیران، یا فلان باندِ توضیح شیشه و کِراک - که بهحمدالله مانند نقل و نبات در همه جا هست - را شناسایی کردهاند و به گونهای از آلات و ادبات جرم یاد شده که گویی قمه و قداره یا احیانن بافور و پایپ از این متهمان که تنها ترانهسرا و خواننده و آهنگسازند به دست آمده و آلات و ادوات یاد شده احیانن کاغذ و قلم بوده و سازیهایی از قبیل گیتار و کیبورد. جُرم هم که از خودِ خبر جالبتر است. کار با خوانندگان لسآنجلسی و تولید موسیقیِ غیرمجاز و زیرزمینی و همکاری با شبکههای ماهوارهای معاند! انگار خوانندگان فعال در خارج از ایران موجوداتی عجیبالخلقه و فضاییاند و در این سرزمین به دنیا نیامده و نبالیدهاند و به همین زبان سخن نمیگویند. خواننده فقط مجریِ یک قطعهی موسیقیاییست. یعنی هر ترانه، به صرفِ در آمدن از دهان خوانندهای که در ایران زندگی نمیکند و هر آهنگ، به صرفِ زیر صدای چنین خوانندهای قرار گرفتن برای سازندگانش جُرم به حساب میآید؟ چنین استدلالی منطقیست؟ یا مثلن شبکهای مثل «پی.ام.سی» که مختص موسیقیست و کار اغلبِ متهمان از آن پخش شده را شاید بشود- به زعمِ مرکز موسیقی و نهادهای دولتی - «مبتذل» نامید، اما «معاند» تعریفی غیر از تصاویر دختران مینیژوپپوش کلیپهای کوجی زادوری دارد. این بازی با کلمات است. خود به خود عباراتی خطرناکتر را در تیترِ جُرم به کار بردهاند تا، ماجرا را بزرگتر جلوه دهند و دهنپرکنتر و لابد حکمِ مجرمین را سنگینتر. کل موضوع این است که این چند نفر آهنگهایی و ترانههایی ساختهاند که – خوب یا بد - خوانندگان فارسی زبان خارج از کشور آنها را خواندهاند. همین! نفسِ این کار هم اگر جُرم است (که تا به حال نبوده) باید اول آن را اعلام کرد و بعد از اعلام اگر کسی همچنان به این کار ادامه داد، متهمش کرد. این که کلیپ خوانندهای از کدام شبکهی ماهوارهای پخش خواهد شد که دستِ ترانهسرا و آهنگساز نیست و نمیشود بهانهی ارتباط این چند نفر با شبکههای مثلن معاند دانستش و آیا اصولن مسئولین از خود نمیپرسند چرا در کل چنین اتفاقی میافتد و به چه دلیلی کارورزان موسیقی و ترانه به اجرای آثارشان از طرفِ خوانندگان خارج از کشور تمایل دارند؟ وقتی ممیزی و نظارتِ بدون آگاهی در دفتر موسیقی، راه هرجور نوآوری را بر کارورزان موسیقی و ترانه بسته، وقتی حتا یک شبکهی داخلی مختص موسیقی و یا لااقل یک برنامهی مرتبط با موسیقی مردمی در کلِ تشکیلات صدا و سیما که خوشبختانه مُدام مشغول زایمان شبکههای جدید و کانال هفت و هشت و نُه است وجود ندارد، وقتی کار با خوانندگان داخل کشور هفتاد خوانِ مجوز را به همراه خود دارد و هزار باید، نباید و حاصل کار هم شیر بییال و دُم و اشکمیست و به یک سی.دی ممهور به مُهر ارشاد که غالبن در بقالی و کنار دستمال توالت و تخمه ژاپنی به دستِ مخاطب میرسد ختم میشود و سالی یکی دو کنسرت توسریخوردهی ریش در گروی اماکن و ارشاد و مسئول سالن و هزار و یک نفر دیگر که تا پای اجرا و دَمِ استیج هم امکان لغو مجوزش به هزار بهانه هست، وقتی هیچ ویترین درستی برای موسیقی در این سرزمین وجود ندارد دیگر چه انتظاری از کارورزانِ ترانه و موسیقی باید داشت؟ معلوم است که برای دیده و شنیده شدن جذبِ شبکهها و خوانندگان فعال در فرنگ میشوند و تازه چنین اتفاقی - حتا اگرجرم به حساب بیاورندش- هم باید از طرفِ مرکز موسیقی پیگیری شود، نه پلیس و مراجع قضایی و اگر نفسِ کار با خوانندگان خارج از کشور و کسانی که کلیپشان از شبکههای خارج از ایران پخش شده و میشود جُرم باشد، باید به قول معروف در شهر هر آنکه هست گیرند. چون دست کم دو سوم کارورزان موسیقی و ترانهی ما پیشینهی چنین همکاریهایی را داشتهاند و باندِ یاد شده در این خبر دستِ کم دویست، سیصد عضو دارد که با دستگیر کردنشان موسیقی مردمی ما بدون تعارف از صدا و نفس خواهد افتاد. یعنی تا وقتی برای چنین جُرمی تعریف قانونی نشده، همهی اهالی موسیقی نه تنها متهم، که مجرم شمرده میشوند. سه تن از اعضای بازداشت شدهی باندِ مخوفِ این خبرعبارتند از «روزبه بمانی» (ترانهسرا)، «افشین مقدم» (ترانهسرا)، «علیرضاافکاری»(آهنگساز و تنظیمکننده) که بخشی از آثار موفق - لااقل موفق در بازار- تولید شده با مجوز مرکز موسیقی این چند ساله از آثارِ آنهاست. یعنی بخشی از بارِ تولیدات فرهنگِ شنیداری جامعه در این مدت حاصل کار آنها بوده و این هم از دستمریزاد مسئولان! مگر آبروی هنرمند را میشود یک شبه با برچسبِ «عضوِ باند بودن» به بادش داد و تازه تهدید هم کرد که بازداشتِ سایر مرتبطین هم در دستور کار قرار دارد تا باقی هنرمندان هم حساب کار خود را بدانند و ماستهاشان را کیسه کنند؟ من که خوشبختانه دو سالیست که ماست کیسه نکرده، کلن درِ لبنیاتی خود را هم بستهام اما سوالم این است که دفترِ موسیقی وزارت ارشاد برای چه فعال است؟ متولیان موسیقی درارشاد کارشان چیست؟ کف زدن برای دستگیری هنرمندان مثلن باندهایی از این دست؟ آیا اصولن چنین جُرمی پیشاپیش برای کسانی که در فضای مُجاز فعالیت میکردند تعریف شده بوده؟ آیا میشود یک شبه نوعی از مراوده در کاری هنری را جُرم به حساب و پُشتبندش کارورزان آن هنر را به حبس بُرد؟ پیش از انقلاب هم با کارورزان ترانه و موسیقی برخوردی از این دست شده بود تا مجبورشان کنند در مدحِ شاه و سلطنت، ترانه تولید کنند اما نه مگر انقلاب شده تا آش و کاسه همان نباشد؟ نه مگر موسیقی مردمی متولی و دفتر و دستک و حتا حراستی برای خود دارد؟ کدام مرجع قضایی آگاه، پلیس امنیتِ اخلاقی را رو در روی هنرمند میگذارد؟ ما داریم به کجا میرویم؟
به شخصه با همین یادداشت استعفای خود را از کارورزیِ ترانه اعلام میکنم اما غرضم از نوشتن این حرفها اصلن شخصی نیست. چون چهار سالی هست که ممنوعالفعالیتم و همانطور که نوشتم دیگر میل و عطشی هم برای کار کردن در این حیطه ندارم و فهمیدهام آنچه در اینجا محترم شمرده نمیشود «هنر» است. پس با اعتراف به دُم نداشتن خرمان از کُرهگی و این که دیگر کسی حق ندارد مرا «ترانهسُرا» خطاب کند این یادداشت را مینویسم تا تنها از همصنفان سابق خود دفاع کرده باشم. همصنفانی که دور و نزدیک میشناسمشان و با آثاری که از آنان شنیدهام، میدانم که هر چه باشد کارشان را بلدند و در رشتهی خود خلاقند. سالها با دو ترانهسرای این جمع آشنایی داشتهام حتا اگر چند سالی باشد برای بعضی اظهارنظرهایم از من رنجیده باشند و رشتهی ارتباطمان گسسته باشد. در خیلی موارد با این دواختلاف نظر و سلیقه - و حتا با روزبه جدلهای قلمی - داشتهام و همچنان هم روی مواضعم هستم اما دفاع از هر دوی آنها را به عنوان یک همصنف وظیفه خود میدانم چون امروز دفاع از امثال «روزبه بمانی» و «افشین مقدم»و هر کارورز ترانهی گرفتار دیگری، دفاع از ترانهی این مملکت است.
اختلافِ مشربها به جای خود اما نمیشود انکار کرد که هر دوی آنان از ترانهسرایان مستعدِ این سرزمینند و عباراتی مانندِ «عضو باند بودن» نه تنها توهین به آنها، بلکه توهین به صنفِ ترانهسرایان است. همچنین بهشخصه پیگیری وضعیتِ آهنگسازی مانند «علیرضاافکاری»را -به عنوان یک همصنف - وظیفهی خود میدانم چرا که معتقدم موسیقی از والاترین هنرهاست و نباید با کارورزانش اینچنین تا کرد. پس پشتِ هر سه نفرشان میایستم و دیگران را هم به حمایت از آنها فرا میخوانم. مسئولین باید پیگیر و پاسخگوی این برخورد غیراصولی با اهالی هنر باشند و همچنین اگر کار با هر خوانندهای که ساکن خارج از ایران است، یا ویدئو کلیپش از شبکههای خارجی پخش میشود قانونن جُرم است و پیگردِ قضایی با خود دارد، باید مرکز موسیقی پیشاپیش آن را به شکل قانونی مدون و با چهار چوبهای مشخص اعلام و بعد با خاطیان احتمالی برخورد میکرد، چون تا امروز این کار جُرم قضایی شمرده نمیشده و فقط ممنوعالکاری درآلبومهای مجاز را به دنبال داشته و حالا برخورد غیرمنصفانه و توهینآمیز اینچنینی خارج از عرف و حتا قانون است و سکوت در مقابلش برای هیچ کارورز و مخاطب و دوستدار ترانه و موسیقی جایز نیست.
به شخصه در اعتراض به این اتفاق و با نوشتن همین یادداشت با «ترانهسُرایی» خداحافظی میکنم. چرا که بعید نمیدانم فرداروزی من هم به دلیل پیشینه و کارهای قدیمیام، در این باندِ خطرناک بُر بخورم و با کلهی تراشیده در شهر گردانده شوم با این جرم که فلان ترانهام را خوانندهای در خارج از کشور اجرا کرده باشد. پس نمیگذارم بیش از این به شعورم توهین شود و عطای نداشتهی «ترانهسُرایی در سرزمین گُل و بلبل» را به لقایش میبخشم اما به عنوان کسی که دستِ کم هفتاد آلبوم از ترانههایش در داخل کشور منتشر شده و برای بیش از سی فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی ترانه نوشته و سالها در مطبوعات پیرامونِ موسیقی و ترانه قلم زده و پانزده سال از عمرش را صرف ارتقاء سطح فرهنگِ شنیداری این جامعه کرده و کمتر کسی در این مملکت هست که دست کم یک کارِ او را - اگر نه ازبر -لااقل یک بار نشنیده باشد، به دفتر موسیقی وزارت ارشاد و خانهی موسیقی گوشزد میکنم پیگیر مراحل قانونی رهایی این چند نفر و تدوین قانونی با چهارچوب مشخص برای فعالیتِ مجاز موسیقی باشند و یادآور میشوم هنرمندان، وجدانِ بیدارِ جامعهاند و برخورد با آنان و بازتاب دادن این موضوع نباید همشکل و لحن برخورد با فلان کیفقاپ و قاچاقچی موادمخدر باشد. همچنین از اعضای خانهی ترانه و انجمنهای فعال در زمینهی ترانه و موسیقی و سایر مراکز مرتبط و تمام کارورزان این شاخههای هنری نیز میخواهمبه شکلی صنفی و گروهی (نه با قهرمانسازی و شعار و فحاشی) به این اتفاق واکنش نشان دهند تا از باب شدنِ چنین برخوردهایی با سایر اهالی هنر جلوگیری شود.
مردم این سرزمین همواره به شاعران و موسیقیدانان و هنرمندان به دیدِ احترام نگاه میکردهاند و چنین برخوردی از یک نهادِ اجرایی دولتی با سرشت و مرامِکلِجامعه منافات دارد. موسیقی و ترانه در این سرزمین همیشه از طرفِ حکومتها محکوم بوده و همواره هنری مکروه به حساب میآمده. این هنر شنیداری را نمیشود محدود کرد. آواز خواندن از پسِ دهانبند میسر نیست. ما در عصرِ ارتباطات به سر میبریم. نمیتوان گفت موسیقی پاپ در این خانه آزاد است، اما باید مثلن صدای پخشِ صوت را آنقدر پایین آورد که به گوش کسی نرسد. این دیگر فرقی با سکوت نخواهد داشت.
به امیدِ روزی که هنر در سرزمین ما اسبابِ شرمساری نباشد. //
یغما گلرویی (ترانهسرای سابق)
بیست و چهارم دی ماهِ نود و یک
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر