۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

در آن زمان که ...

هر بار که داستانی در ورونه اش می گذارد  مرابه یادروزگاران نه خیلی دوری می برد که هرگزگمان نمی کردم روزی اینچنین و به این زودی با حسرت یادشان کنم.آه ...آه...آه... با ما چه کردند....با ما چه ها نکردند.....نمیدانم این سرزمین گرفتار کدامین نفرین است!!
 
نبود معجزه هایی که با نسیم نبود
در آن زمان که نسیم اینچنین عقیم نبود
برای آنکه گلــــــی را بگیرم از طوفان
به آب مــی زدم و بیم غرقگیم نبود
نداشت اینهمه باران خون و سیل جنون
که تیــــــــر ابر بلا اینهمه کریم نبود
زمان زبان رسایی و ماجرایی داشت
که بهت خورده ی این وحشت عظیم نبود
از آسمان و زمین آنچه رنج می بردیم
به فدر ناخن رنجی که می بریم نبود
گذشت دور امانی که بزم رندان را
زسنگ محتسب از روی بام بیم نبود
کسی قدح به سر آستین نمی پوشید
برای طبل زدن حاجت گلیـــــم نبود
حسین منزوی

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر