دو سه روزی ست که درفضای مجازی و برخی خبرگزاریها و شبکه های ماهواره ای بحث برسر آهنگ جدید شاهین نجفی بالاگرفته است.بسیاری آن را توهین به عقاید شیعه می دانند و حکم ارتداد او را نیز صادر کرده اند و برخی نیزاین عمل را عین آزادی بیان تعبیر می کنند.در این پست دو نوشته در این رابطه آورده شده و قضاوت به عهده خواننده است: |
ستيز بیخردیها(از وبلاگ ملکوت):
به گمان من، کاری که شاهين نجفی کرده است – که اگر قرار باشد آن را وصف کنم چيزی نيست جز تفريح کردن فارغدلانه، هزلآميز و بیخيالانه با چيزی که موضوع باور، اعتقاد، احساس و عاطفهی عدهای است که با او و همفکران و همبازیهای تفريحاش تفاوت دارند – کاری است از سر بیخردی و بیمسؤوليتی.
این بیخردی را البته گروه مقابلی که دستکمی از هماو ندارند، مضاعف میکنند و از سوی ديگری به عمق بیخردی میافزايند. تقاضای اعدام کردن و حکم قتل صادر کردن و فتوای فقيهی را جعل و دستکاری کردن، همانا از کسانی ساخته است که در وجه ايجابی و اثباتی هيچ هنر و فضيلتی ندارند و تمام حياتشان در ارتزاق از بحران و جنجال است؛ مهم نيست که اساس بحران پيش آمده وزن و اعتباری دارد يا ندارد. برای آنها بدون شک مهم هم نيست که توهينی صورت گرفته باشد يا نباشد. کافی است کسی سرود يادِ اين مستان بدهد که به نعره و عربده در اين ميدان به رقص در آيند.
اما همچنان قصه در اين دو سطح بیخردی محدود نمیماند. گروهی ديگر که تماشاچی قصه هستند و به جانبداری از بیخردی نخستين گريبان میدرند و ناگهان فرياد وا-آزاديا سر میدهند، بعيد است به سويهی ضد-آزادی و ضد-اخلاقی کل ماجرا توجهی داشته باشند. اين گروه سوم هم در تداوم اين بیخردیها و در دشوار کردن و کُند کردن راه بازگشت به عقلانيت و انسانيت و اعتدال سهم دارند. این گروه تقصيرشان هيچ کمتر از دو گروه بالا نيست.
ماجرا اين است که «مسأله»ای پيش آمده است و در ميانهی اين جنجالها تنها چيزی که عملاً به آن پرداخته نمیشود و پرسشی دربارهی آن نمیشود خودِ آن مسأله است. پای هزار چيز ديگر به ميان میآيد و تمامی عيوب بیخردی اول از يادها میرود تا اصل همان مسأله به فراموشی سپرده شود.
بسيار ديدهام، خواندهام و شنيدهام که بعضی گفتهاند: «چيز توهينآميزی در اين قطعه نيست» يا «همهجای دنيا از اين اتفاقها میافتد و مثلاً در غرب و اروپا با خدا و مسيح و دين از اين کارها زياد کردهاند» و البته نمونههای تأييدکنندهی اين ادعا هم فراوان است. اينجا چند نکتهی ساده و روشن هست.
نخست اينکه وقتی از نوع واکنش افراد به يک نوشته، يا اثر يا يک سخن حرف میزنيم، من حق ندارم تلقی شخصی خود را در آن دخيل کنم. من نمیتوانم بگويم «چيز توهينآميزی در آن نيست» يا چيزی باعث آزار دادن يا رنجاندن کسی نمیشود. اصولاً آزار ديدن، رنجيدن، يا احساس توهين کردن («توهين» با «احساس توهين» فرق دارد)، مقولهای است ذهنی و سوبژکتيو. در نتيجه، بايد از يک فرد عادی پرسيد که چه «حسی» نسبت به ماجرا دارد. اين عواطف و احساسات «افراد» - نه حکومتها يا نهادها – هستند که کل قصه را شکل میدهند. دربارهی مذهب وقتی حرف میزنيم، موضوعاتی که به دين افراد مربوط میشوند، برای خود آنها – نه برای کسی که به آن باوری ندارد يا دين و مذهب هيچ نقشی در زندگیاش ندارد – مسأله کاملاً عاطفی و احساسی است. امام و خدا و پيامبر، مانند پدر و مادر و نزديکترين اشخاص و افرادی هستند که رابطهای عاطفی را برایشان رقم میزنند. مقايسه از اين سادهتر که اگر شما در غرب، کمترين چيزی دربارهی هولوکاست بگوييد يا بخواهيد کشته شدن يهوديان را در فجايع جنگ جهانی دوم، دستکم بگيريد يا در آن تشکيک کنيد، عقوبت سختی در انتظارتان خواهد بود؟ کسانی که در اين قطعه، هيچ احساسی از آزردگی به آنها دست نمیدهد، باید از خود بپرسند و در دلشان جستوجو کنند که اگر چيزی در زندگیشان باشد که نزدشان بسيار بسيار عزيز باشد – و اين چيز عزيز ممکن است از ديد بسياری، فوقالعاده بیمعنا يا بیربط باشد – واکنششان در برابر زخمی شدن، يا تحقير شدن يا دستکم گرفته شدن آن چیز چه خواهد بود؟ اين آزمون سادهای است که به راحتی پاسخ پرسش ما را دربارهی کل ماجرای مزبور میدهد. پاسخ اين قصه را نمیتوان با فلسفهورزیهای سرد و فارغدلانه با توجه به خلقيات فردی و شخصی خودمان بدهيد. بايد دقيقاً به مخاطبانی عادی توجه داشته باشيد که از شنيدن آن حس انزجار به آنها دست میدهد (و فراموش نکنيم که موضوع اين قطعه «قدرت سياسی» نيست؛ بلکه باور و اعتقاد دينی مردم عادی است).
لذا در اينکه کار شاهين نجفی از سر بیخردی بوده است، کمترين ترديدی ندارم (و البته جانِ حتی بیخردان هم حرمت دارد و نمیتوان به آن به هيچ بهانهای تعرض کرد). او اگر هنرمند است و در قبال کارش و مردمی که قرار است کارش را بشنوند و اعتبار برایاش قايل شوند مسؤول است، بايد به سادگی متوجه خطای اوليهی خود میشد و در پی توجيه يا فرار از مسؤوليت آن بر نمیآمد. از اين حيث، خودِ او در دامن زدن به اين بیخردی و دستکم بخشی از عواقب آن سهم دارد. اما اين مغالطهی هولناکی است که کسی گمان کند تقبيح بیخردی اولی، مترادف است با تقدیس، توجيه يا روا داشتن بیخردی گروه مقابل. بر عکس، تقبيح بیخردی گروه دوم هم جوازی برای بیخردی اولی نيست. خلط کردن اين دو، نشانهی ساده و روشنی از فقدان درک انتقادی و شخلتگی فکری است.
نکتهی آخر اینکه آدمی، به ويژه هنرمندان، شاعران يا کسانی که کارشان جنبهی اجتماعی پررنگتری دارد، در وضعيت بسيار دشواری قرار دارند. گاهی گفتن يک جمله میتواند آدمی را به کلی نابود و مضمحل کند و گاهی در شرايطی ديگر فقط با يک حرکت کوچک و ساده، فرد میتواند در حافظه، خاطره و دلهای گروه بزرگی از مردم جايی را تا مدتهای دراز و چه بسا تا قرنها برای خود باز کند. در فضای ايران دو نمونهی روشن و خوب داريم: محمدرضا شجريان تنها با گفتن «صدای من صدای همان خس و خاشاک است» چنان جايگاهی پيدا کرده است که به هيچ حيلهای ديگر نمیتوان او را از دلهای مردم بيرون کرد. ولی در مقابل عليرضا افتخاری همچنان هر روز به خاطر خبطهای مکرری که مرتکب شده و سعی در تقرب به اهل دولت و دنيا کرد، نمیتواند آن خطای اوليهاش را تدارک کند. از اين نمونهها کم نيستند. نکتهی قصه اين است: داوری مردم و زمانه، داوری سختگيرانهای است و خود را در معرض داوری عموم مردم قرار دادن هم کار سختی است. گاهی يک خطای کوچک میتواند صدمهای جدی و جبرانناپذير به اعتبار و آبروی اجتماعی فرد بزند. ماجرای شاهين نجفی يک نمونه از همين موارد است. سوار شدن بر احساسات و عواطف جنجالآميز و کسب شهرت از طريق هياهو کردن، اگر بار و بهرهای داشته باشد، زودگذر است و غالب آن است که سوء عاقبت و بدنامی اين خودکامی به شيرینی و لذت آن شهرت و تسخير رسانهها غلبه خواهد کرد.
آن که کدو را ندید(از وبلاگ سروش روحبخش):
«آهای دهندریدهها، هوارکشهای ناسیونالیست، جهودهای خرپول، بیچشم و روها، دلقکها، پرولترها، ننرها، نامردها، شکستخوردههای بدبخت، نوکر صفتها، مایه ننگها، بیبو و خاصیتها، به دردنخورها، هزارپاها، انگل ها، الکی زندهها، نکبتها ، مترسکها، عنصرهای تحمیلی، شما ثابت کردید که به تکنیک تنفس تسلط دارید.»
اهانت به تماشاگر/ پتر هانتکه
1 شاهین نجفی ناخواسته با اعتقادات عده قابل توجهی سرشاخ شده. هیچ جای دنیا برای همچین کاری فرش قرمز پهن نمیکنند. جلوی هر کلیسای کاتولیکی بروید و مسیح را مسخره کنید احتمالن باید عواقبش را هم منتظر باشید.2 آیا کار نجفی واقعن سرشاخ شدن با اعتقادات شیعه بوده؟ اگر کسی کار را شنیده باشد میداند بیشتر شبیه یه بامزهبازی چیپ است تا توهین. خوشبختانه تلاشهایی در حال انجام است که خودشیرینی عجولانه برخی خبرگزاریها در ریختن خون بندهخدا خنثی شود. امیدوارم ماجرا سریعتر ختم به خیر شود.
3 ساختار این قطعه نجفی از لحاظی شبیه قطعه «همش» آلبوم آخ نامجوست. در هر دو قطعه بحرطویلی از قسم دادن به چیزهای بیربط یا مضحک وجود دارد. حتا قطعه نامجو واژه «گ.ا » وجود دارد که از این حیث جسورتر از قطعه نجفی است. اما تفاوت این دو چیست؟ چرا قطعه نامجو چنین حساسیتی را برنیانگیخت؟
4 خیلی ساده. نامجو میداند با چه چیزهایی صلاح نیست شوخی کند یا شوخیاش غیر قابل دفاع از آب در میآید. اصلیترین حساسیتی که در مورد کار نامجو بوجود آمد بخاطر قطعه » وضحی» بود. این قطعه را زمانی اجرا کرد که ساکن ایران بود و کارش یعنی خوانش ریتمیک متن مقدس در تاریخ موسیقی ایران بیسابقه نبوده و تاویل کارش به تمسخر چندان قریب به ذهن نبود. آنقدر که شاکی او – نه مثلن مدعیالعموم آماده مچگیری- یک قاری از آب درآمد.
5 نامجو بلافاصله از این رنجش ناخواسته ابراز ندامت کرد و نجفی بر او شورید . این همان تفاوت مشرب و نگاهیست که میداند با کی چطور و کجا میشود شوخی کرد و کجا اگر لازم شد باید شکر خورد و نگاهی که نمیداند. تفاوت این دو زاویه را با احتیاط میتوان تعمیم داد به نگاه اصلاحطلبان و انقلابیون. ایدههای انقلابی عوارض انقلابی دارد.
6 فارغ از بخش موهن(؟) قطعه نجفی یک مانیفیست تند و تیز علیه همه است. انگشت اتهام به سوی همه گرفته و همه را مسخره میکند. نفس چنین کوبندگی در واکنش به رخوت یا سطحینگری تکثیرشده بد نیست. خیلی از هنرمندان چنین کاری کردهاند.بحث سر فرم و لحن است. آيا میخواهی مخاطب را تکانی بدهی و او را متوجه وضعیتاش کنی؟ یا او را چنان برنجانی که گوشهایش را بگیرد؟ کی باید به قول «جان وو «به جای انگشت زدن به سر شانه افراد با پتک به سرشان کوبید؟ باز درک این ظرایف میتواند به نتیجه بامزه دیگری از مقایسه این قطعه نجفی و قطعه » الکی » نامجو بیانجامد. نامجو در قطعه «الکی» با لحن دیگری همین سمت و سو را دارد. عملن ما را مسخره میکند. به همه زندگیمان برچست «الکی» میزند. اما تفاوت اینجاست که آخر کار مخاطبان میخندند و برایش کف میزنند. احتمالن چون پیش از هر کس انگشت اتهام را به خودش گرفته. خود دراماتیکی که در ترانه ایفای نقش میکند. خودش سرفه میکند و بعد به یادمان میآورد «سرفههای الکی» . خودش ماستمالی میکند و بعد میگوید » ماستمالیهای الکی». ما به خوبی میدانیم که او درباره زندگی خود ما صحبت میکند. اما آزار نمیبینیم. حس و حال آیرونیک قطعه الکی که خواننده – بیآنکه بر برج عاج نشسته باشد و خودش را سرتر بداند- خودش را هم دست میاندازد همان تاثیری را میگذارد که قطعه نجفی احتمالن به دنبالش بوده.
7 حکایت همان است که کدو را ندید…
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر