۱۳۹۰ بهمن ۱۱, سه‌شنبه

انرژی هسته‌ای مدرن نيست
هفتاد سال از انسانيت عقب است
دود مدرن نيست
ماه نخشب مدرن بود
خلفا به آن حمله کردند
... به خاکش کشيدند
تاريکی
جهان‌شان را قورت داد
و نعره ‌کشيدند:
«مشعل‌ها را بيفروزيد!»
مشعل‌ها اما جز دود
ارمغانی برای پنجره‌‌ی ما نداشت
اين چيزها يادت هست؟


خدا در تاریکی گريه می‌کند
و من
از دلتنگی تو
تمام می‌شوم.
انرژی هسته‌ای مدرن نيست                                         
آدم کشتن مدرن نيست
سنگ مدرن است هميشه
سنگ زدن مدرن نيست
قابيل مرا کشت
و من فکر می‌کردم همان‌وقت
پشت پنجره ايستاده‌ای تا بيايم
با گلی گوشه‌ی موهات
و بعد
آمدم؟
..
و من فکر می‌کردم همان‌وقت
يک گل برای تو
هر روز مدرن است
گفتم مرا نکش برادر!
و اين تمام آرزوی من بود
گفت به خدا تو را می‌کشم
و اين تمام عقده‌اش بود
و بعد
آمدم؟

دست‌هام
دست خودم نبود
راه افتاد روی تنت
چشم‌هام...
يادم نمانده نگاهم روی لب‌هات
يادم نمانده.

انرژی هسته‌ای مدرن نيست
آتش مدرن است هماره
آتش زدن مدرن نيست
خورشيد هر روز مدرن می‌تابد
باد هر روز مدرن می‌وزد
وطن من
اين سرزمين باد و خورشيد
نفس که می‌کشی
چشم‌هام
به روشنی قلبت می‌درخشد
آيه در آيه
مرا ببوس.

        عباس معروفی

**
چند شعر دیگر از عباس معروفی(اینجا)

یادداشت 12سال قبل ده نمکی: دلار دو هزار تومان؛ زنده باد عدالت!

این چند خط را بخوانید، ماجرا را بعدا می گوییم!
«ظاهراً قرار است سر خلق الله را به خروس قندی گرم کنند تا متوجه درد بی درمان بدهکاری های سنگین چندین میلیاردی و رشد برق آسیای قیمت دلار صاحب مرده که از شیر مرغ تا جان آدمیزاد در این مملکت به نوسان آن بستگی دارد، نشوند. مردم را به اسم آزادی مطبوعات و تهدید آن و توسعه سیاسی و و دوچرخه سواری و غیره سرکار بگذاریم و دغدغه اصلی  آنها را از عدالت جلب بازی های سیاسی نمائیم تا متوجه نشوند که در عرصه اقتصاد چه بر سر این کشور می آید. آقایان کاسه گدائی به دست گرفته و به دنبال اخذ وام های میلیاردی، دست نیاز مقابل بانک جهانی تحت سیطره صهیونیست ها و کشورهای دیگر دراز می کنند و در داخل کشور جنجال آزادی، استقلال و... سر می دهند. و یکی هم نیست به این مردم بگوید که ایهاالناس یک ملت بدهکار، آن هم بدهکار به نامردترین نامردان محافل صهیونیستی چگونه می خواهد دم از آزادی و استقلال و دفاع از مظلوم بزند؟!

کرامت انسان شعار مسئوولین فعلی جامعه است. آیا کسی نیست به این سوال پاسخ دهد که یک ملت که تا چند سال دیگر جزو بدهکارترین کشورهای جهان مثل کشورهای آمریکای لاتین خواهد شد، کشوری که نفت خود را برای قوت پیش فروش می کند، دوچرخه سواری بانوان و فوتبال زنان و مطبوعات رنگارنگ و... به چه درد آن می خورد که دعوای اصلی روزنامه های چپ و راست و نماینده ها و وزرا بر سر آن است و جلسه پی جلسه برای آن تشکیل می دهند.
معلوم نیست آیا پای این وکیل وزیرها به داروخانه های این مملکت نرسیده که ببینند مردم چگونه با مشکلات دست و پا می زنند و عزیزان آنها در بستر بیماری محتاج داروهای حیاتی است و هیچ دادرسی به داد آنها نمی رسد؟! و اگر جرات پیدا کردند در این گونه محافل حاضر شوند، خوب گوش دهند که درد مردم نه درد دوچرخه سواری زنان است و نه آزادی آنچنانی، بلکه رفع و رجوع نیازهای روزمره است که وظیفه اول هر دولتی است. و ببینند که مردم گرفتار در بیان شکوه ها و فریادهای خود، دوم خردادی و دوم غیرخردادی نمی شناسند، همه را مقصر می دانند و حق هم دارند.

آیا این حضرات در پای صحبت مردم نشسته اند تا بشنوند، که رشوه خواری و باج گیری رسمی و غیررسمی در ادارات و... بیداد می کند و هرکسی به هرطریقی از هرکسی می تواند می ستاند و این خو باج گیری زیرمیزی و یا روی میزی می رود تا به صورت یک فرهنگ در جامعه اسلامی! در آید! آیا هیچ مسوولی در این مملکت می داند که امروز مواد مخدر بیشتر و آسانتر از سیگار در دسترس جوانان این مملکت است که قرار است آنها را باور کنیم! آیا کسی نیست به این حضرات بفهماند که در این تهران پایتخت جمهوری اسلامی ایران! فساد و فحشا بیداد می کند و در روز روشن نوامیس مردم از تعرض در امان نیستند. افسوس که این فریاد در همین صفحه باقی خواهد ماند و دلار به هزار تومان خواهد رسید، متناسب با آن قیمت ها افزایش و قدرت خرید مردم کاهش خواهد یافت ولی با فرارسیدن انتخابات بعدی برای توسعه سیاسی! باز درد این مردم به فراموشی سپرده خواهد شد و کک حضرات نخواهد گزید... .»



اشتباه نکنید، این مطلب درباره وصف شرایط حال حاضر نیست، چرا که هم اکنون دختران می توانند دوچرخه سواری کنند و هیچ کس خونش به جوش نمی آید و زنان نیز می توانند با شلوار و شلوارکی که رویش جوراب کشیده شده فوتبال بازی کنند و دیگر اینها بحث روز نیست و نباید اینها را بهانه له کردن عده ای نمود و دیگر شعار معروف «عایشه با شتر می آد / فائزه با موتور میاد» برای عده ای دمده شده و مانتوهای چرمی قرمز و نگاه های معنی دار خیلی هم چیز بدی نیست، چه برسد به فوتبال و دوچرخه سواری بانوان! الان بازیکن تیم ملی دوومیدانی بانوان با لباس تمام استرج در میادین داخلی و بین المللی مسابقه می دهد و برخی صدایشان در نمی آید! چرا؟ شاید چون بچه ها از خودمان هستند!



این بخشی از یادداشت مسعود ده نمکی در شماره هفدهم هفته نامه جبهه (سال 78) بود، آن زمان که هنوز بانک جهانی به ایران وام می داد و گروهی از کشورها دنبال محاصره اقتصادی ایران نبودند. این یادداشت با تیتر «دلار هزار تومان، زنده باد آزادی» در صفحه یک درج شده بود. اما در صفحه 3 در یادداشت سردبیر که مربوط به همین تیتر بود، عنوان شده بود که دلار هزار تومان خواهد شد! اتفاقی که اگر در حال حاضر یک روزنامه به آن دست بزند، با هجمه مواجه شده و متهم به تلاش برای القاء گران تر شدن دلار و ایجاد حباب کاذب می شود و برخوردهای دیگری نیز برایش رخ می دهد. البته هیچ گاه در این سال ها قیمت دلار به هزار تومان نرسید و در دولت اول احمدی نژاد هر دلار، ده هزار ریال شد.

البته انتقاد منطقی از هر دولتی که در اقتصاد و معاش مردم کوتاهی کند - چه اصلاح طلب باشد چه اصولگرا و چه...- وظیفه رسانه و هر مطبوعاتچی حافظ منافع مردم است و از این رو به اصل انتقاد آن روز برادر مسعود و رفقا ایرادی وارد نیست.


 با این حال آنچه اهمیت دارد، سکوت این تیپ چهره های نگران برای معاش ملت، بعد از سال 84 است. مسعود ده نمکی، یوسفعلی میرشکاک، حمید داوودآبادی و همه آنهایی که آن روزها نگران معاش مردم بودند، پس از روی کار آمدن دولت نهم و دهم دغدغه شان برطرف شد که همه ذوقشان گل کرد و یا سراغ سینما رفتند یا سراغ ادبیات و نوشتار را بیشتر گرفتند؟! آیا دیگر در این هشت سال نرخ فساد پایین آمده، نرخ بیکاری افت چشمگیری داشته، قیمت دختران ایرانی در دوبی پایین آمده، بدهی های ایران کم شده، تورم کاهش پیدار کرده و یا حکم دینی صادر شده دوچرخه سواری و فوتبال بانوان شرعی است؟! شاید هم در این دوره مفاسد اقتصادی کمتر شده و دیگر ضرورتی برای یقه پاره کردن نیست و بقیه مشکلات هم در حال حل شدن است؟! اصلاً شاید مفاهیم عوض شده که ده نمکی هم به معترضین به مدل بازیگران حاضر در جشن فیلمش شبیه روشنفکرها، «عقده ای ها»  می گوید!

حکایت «بازتاب» و «اهل بازتاب» که روشن است و آرشیو سایت هم حداقل برای امثال ده نمکی قابل دسترسی است. کدام رسانه برای نخستین بار پرونده قراردادهای نفتی آقازاده ای را که امروز برخی تازه یادشان افتاده می توان مستمسک زدن پدرش قرار داد منتشر کرد؟ کدام رسانه از هزینه های چند صد میلیونی دکور اتاق وزیر راه دولت خاتمی نوشت و کدام رسانه با شدیدترین لحن حسن روحانی را مورد خطاب قرار داد که این چه وضع دیپلماسی هسته ای ایران است و کدام رسانه با دستور وی و حکم دادگاه در دوره اصلاحات پلمب شد جز «بازتاب اول»؟! ما تکلیفمان روشن است و با روی کار آمدن دولتی اصولگرا سهمی نگرفتیم تا ساکت شویم، نوشتیم و گاهی نیز چوبش را خوردیم تا «تندروهای راست» همان میزان ما را ضدامنیتی بخوانند که «تندروهای چپ» اطلاعاتی می خواندند. بی تردید اگر یک اصلاح طلب یا اصول گرا یا میانه روی دیگر راس قوه مجریه بیاید، می نویسیم و هزینه اش را همچون ده سال اخیر می دهیم. اما امثال ده نمکی این روزها با چه رویی در چشم مردم نگاه می کنند؟!



امثال مسعود ده نمکی شش سال کرکره هفته نامه هایش که برخی از آنها قابل نشر بود را پایین کشیدند و در حالی که چند سال پیش هم عنوان کردند قصد انتشار دوباره اش را دارند، ترجیح دادند به کسب و کار بهترشان ادامه داده و به جای انتقاد، با حمایت دولت سه گانه و چهارگانه بسازند! به هر حال نمی شود به جواد شمقدری و علیرضا سجادپور که تا دیروز در نشریات ده نمکی به مدیریت زنده یاد «سیف الله داد» حمله می کردند و متهمش به فاصله گرفتن از آرمان های انقلاب می کردند، انتقاد کرد که بسیاری از فیلم هایی که دوره شما اکران شده، هزار کیلومتری آرمان های امام نیست!

پس بهتر است همین فیلم ها را ساخت و از فرصت حضور رفقا در حوزه مورد اشاره استفاده لازم را کرد. حالا فساد و فقر و دو برابر شدن قیمت دلار را مورد انتقاد قرار دهند که چه بشود؟ مگر قبل از دولت احمدی نژاد و قبل قبل این دولت نبوده است؟! حالا هم هست دیگر، مهم این است که اشعار انقلابی چون «تو که چشمات خیلی قشنگه...» به آرمان های امام نزدیک شده است!
واقعاً این روزها باید شعار داد، «دلار دو هزار تومان؛ زنده باد عدالت!» و زنده باد تاریخ که می ماند و نهاد اشخاص را به خوبی مشخص می سازد. زنده باد شهدایی که رفتند و چنین روزهایی را ندیدند و متوجه نشدند برخی از آنهایی که با انتشار چندباره عکس هایشان کاسبی ها راه انداخته اند و تحقق عدالت را هم با مفهوم خودی و غیرخودی تقسیم می کنند و تنها آنهایی که هر شب عید را مخصوص فیلم هایشان می کنند، مکلف به تحقق عدالت نمی دانند و چندان مورد انتقاد قرار نمی دهند. راستی ده نمکی و داوودآبادی هم مثل مابقی رفقایش زمان روی مین رفتن رزمندگان، در حال عکاسی برای چنین روزهایی بودند یا شهید شدند؟!
منبع:baztab.net

۱۳۹۰ بهمن ۸, شنبه

رادیو فرهنگ‌خوان

شنیدنی، وبلاگستانی، فرهنگی هنری ادبی و مهم‌تر از همه،‌حرفه‌ای اما غیردولتی ـ هر سه‌شنبه، شماره‌ی جدید برنامه، آماده برای دانلود یا آن‌لاین شنیدن. فکر می‌کنم با کمی طنازی در زبان گوینده، از این هم گیراتر شود؛ خصوصاً که گوینده‌ی آن رضا ساکی ست.

اگر پیدا کردن اخبار فرهنگی، در میان انبوه اخبار غیر‌فرهنگی، برایتان کاری کسل‌کننده است.
اگر وقت کافی برای مطالعه اخبار فرهنگی ندارید.
اگر قیمت سکه و دلار حواستان را از دنیای فرهنگ و هنر پرت می‌کند.
و اگر فکر می‌کنید که در دنیای فرهنگ‌ و هنر اتفاق خاصی نمی‌افتد.
هر سه‌شنبه به رادیو فرهنگ‌خوان گوش کنید.
رادیو فرهنگ‌خوان یک برنامه رادیویی است که، هر سه‌شنبه در سایت «فرهنگ‌خوان» منتشر می‌شود و شما را حین نوشیدن یک استکان چای قند پهلو، به قول زنده‌یاد «هفتـان»، از «هفت آسمان فرهنگ‌وهنر» مطلع می‌کند.این برنامه را رضا ساکی، از گویندگان توانای رادیو اجرا می‌کند و می‌توانید در طول هفته در صفحه سایت «فرهنگ‌خوان» آن را آنلاین بشنوید یا دانلود کنید.باعضویت در فرهنگ خوان لینک ارسال کنید وبه لینکهای دیگران رای مثبت یا منفی بدهید.

۱۳۹۰ بهمن ۷, جمعه

به بهانه زادروز شادمهر عقیلی

هفتم بهمن برابر با زادروز «شادمهر عقیلی» آهنگ‌ساز، خواننده و بازی‌گر ایرانی است وی متولد 1351 خورشیدی است و با انتشار چند آلبوم موسیقی در ایران کار خودش را آغاز کرد و پس از مدتی ابتدا به کانادا و سپس به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد. شادمهر تا کنون بیش‌از ده آلبوم و چندین تک‌آهنگ انتشار داده است.«شادمهر عقیلی» در هفتم بهمن ماه سال 1351 در تهران زاده شد او از کودکی به نوازندگی علاقه داشته و با پیانو موسیقی رو شروع کرده ولی بعد از مدتی ویلن را به‌ عنوان ساز تخصصی خودش انتخاب کرد که در نواختن آن تبحر خاصی دارد.او از سال  ۱۳۷۶ در واحد موسیقی صدا و سیما ایران مشغول به کار شد ولی کارهایش برای کسب مجوز مشکل داشتند. به‌عنوان اولین کار «معبود» و سپس «قسمت» را اجرا کرد و بعد از آن آلبوم «بهار من» اولین کاست او بود. بهار من کاست بدون کلامی بود شامل ترانه‌های قدیمی مانند «گل گندم»، «بهار من» و «جان مریم» که شادمهر نوازندگی پیانو، گیتار و ویلون را در آن به‌عهده داشت.
کاست دوم شادمهر به نام «مسافر» که به بازار آمد، با استقبال زیای روبه‌رو شد و «دهاتی» آلبوم بعدی او بود. شرکت پخش کننده آلبوم دهاتی برای گرفتن مجوز با موانعی از سوی وزارت ارشاد روبه‌رو شد به طوری که شادمهر بارها مجبور شد ترانه‌های این آلبوم را بازخوانی و اصلاح کند. این آلبوم موفق شد تحولی بزرگ در موسیقی پاپ ایران پس از انقلاب ۱۳۵۷ ایجاد کند.
شادمهر عقیلی تجربه بازیگری در دو فیلم سینمایی «پر پرواز» در سال ۱۳۷۹ به کارگردانی خسرو معصومی و «شب برهنه» را نیز دارد که فیلم سینمایی پر پرواز پر فروش‌ترین فیلم سینمایی سال در سال ۱۳۷۹ شد.
اما بازی در این دو فیلم باعث افزایش حساسیت روی کارهای وی شد و گرفتن مجوز برای کاست بعدی او یعنی آلبوم «آدم و حوا» دو سال ادامه پیدا کرد که در نهایت آلبوم به طور غیر رسمی در ایران پخش شد. گفته شده در همین حین فشار و محدودیت بر وی زیاد شد و او حتا اجازه ورود به استودیو‌های رسمی موسیقی را هم نداشت و نوازندگی‌اش برای سایر هنرمندان هم ممنوع شد. شادمهر هم که عرصه را برای کار تنگ دید به کانادا مهاجرت کرد و در آن‌جا فعالیت‌هایش را ادامه داد.
بعد از ترک ایران و مهاجرت به کانادا او موفق شد با کمپانی «نوامیدیا» قرارداد امضا کند. ولی هنوز چند وقتی تا انتشار اولین آلبوم او در خارج از کشور باقی مانده بود که ناگهان این آلبوم با کیفیت پایین در بازار ایران پخش شد. بعضی از آهنگ‌هایی که او اصلن قصد انتشار آن‌ها را نداشت در این آلبوم منتشر شده بود و بعد از یک ماه از این ماجرا آلبوم او به طور رسمی و با نام «خیالی نیست» پخش شد.
آلبوم بعدی او «آدم فروش» بود و آلبوم سوم او در خارج از کشور «پاپ کرن» نام داشت که در اسفند ۱۳۸۴ پخش شد. نام این آلبوم در ابتدا «تلافی» بود ولی به گفته خودش درست چند ماه پیش از انتشار این آلبوم عده ای سودجو مجموعه‌ای از آهنگ‌های قدیمی که او را که در ایران خوانده بود جمع کرده و تحت عنوان آلبوم تلافی در بازار پخش کردند.
پس از آن هفت تک آهنگ شادمهر تحت عنوان آلبوم غیر رسمی با نام «سبب» در ایران منتشر شد که بعدها چهار آهنگ آن آلبوم به هم‌راه چهار تک‌آهنگ دیگر به طور رسمی در آلبوم «تقدیر» از سوی کمپانی «سنتوری رکوردز» عرضه شد.
شادمهر در آلبوم‌های خود از معروف‌ترین ترانه‌های «نیلوفر لاری‌پور» ترانه‌سرای ایرانی خوانده‌ است. از دیگر ترانه‌سرایانی که با وی هم‌کاری داشته‌اند می‌توان به مونا برزویی، جواد شریف‌پور، شاهکار بینش پژوه، فرید احمدی، شیدا شفیعی، محمدعلی بهمنی، پاکسیما زکی‌پور، آزیتا قاسمی، صمد وفایی، فرزاد حسنی، بابک روزبه و یغما گلرویی اشاره کرد.
شادمهر برای مهستی آهنگ‌ها و تنظیم‌های آلبوم «از خدا خواسته» را نیز انجام داده ‌است. او‌ هم چنین آهنگ‌سازی برای خوانندگان داخلی و خارجی زیادی را نیز برعهده داشته است که مرحوم ناصر عبدالهی، جمشید، مهران احراری، علی‌رضا عصار، محمد اصفهانی، حسین زمان، لیلا فروهر از آن میان هستند.
آخرین تک آهنگ شادمهر «حالم عوض میشه» است که در تیرماه ۱۳۹۰ ساخته و اولین آهنگ او با تنظیم الکتریک است. هم‌چنین جدیدترین هم‌کاری شادمهر با ابی بوده که دو آهنگ «بدبین» و «نوازش» را برای او ساخت. در این دو آهنگ صدای گیتار و پیانوی شادمهر شنیده می‌شود.
دانلود آهنگ نوازش با صدای ابی:کلیک کنید.

مشکل چیست؟

1:در حالی که بازار ارز و طلا در ايران به شدت آشفته شده و قیمت کالاهای اساسی در حال افزايش است، محمود احمدی نژاد، رييس جمهوری اسلامی ايران روز پنجشنبه گفت: «به عنوان مطلع می گويم هيچ مشکلی در اقتصاد کشور وجود ندارد و ما از ثبات اقتصادی برخورداريم.»

آقای احمدی نژاد که برای افتتاح «۱۴ پروژه عظیم صنعتی، معدنی و عمرانی» در مجتمع مس سرچشمه به کرمان سفر کرده است در سخنانی، اتحاديه اروپا را به دليل اعمال تحريم های جديد عليه ايران به شدت مورد انتقاد قرار داد و گفت: «آنها به دروغ می گويند هدف تحريم ها ملت ايران نيست. بايد از آنها سوال کرد پس هدف چه کسی است؟»وی جمهوری اسلامی ايران را نظامی توصيف کرد که «منطق و حرف برای گفتن دارد» و «از مذاکرات خودداری نمی کند بلکه کسانی که زورگو و سلطه جو هستند بهانه می آورند.»

2:سایت «الف» پس از روزنامه کیهان٬ افزایش نرخ سکه و ارز در بازار‌های ایران را اقدامی «تعمدی» از سوی دولت دهم به منظور اثبات قرار داشتن جمهوری اسلامی در شرایط «شعب ابی‌طالب» اعلام کرد.
این سایت محافظه‌کار روز چهارشنبه (پنجم بهمن) نوشته که دولت پس از ملتهب شدن بازار سکه و ارز «تلاش دارد با بزرگنمایی اثر تحریم‌ها، طرح مفهوم شعب ابی‌طالب را به نظام بقبولاند.»
محمود بهمنی٬ رئیس کل بانک مرکزی ۳۰ آذر ماه امسال گفته بود: «باید جامعه را به نحوی اداره کنیم که بتوانیم دو سال خود را حفظ کنیم٬ گویا در شعب ابی‌طالب گرفتار شده‌ایم» ٬ اما رهبری با رد اظهارات آقای بهمنی گفته جمهوری اسلامی در شرایط «بدر و خیبر» است.
حسین شریعتمداری٬ نماینده ولی فقیه در موسسه کیهان نیز با انتشار یادداشتی نوشته دولت احمدی‌نژاد با ملتهب کردن بازار‌ قصد دارد «شرایط کنونی کشور را با دوران شعب ابی‌طالب مقایسه کرده و راه برون رفت از آن را، گشودن باب مذاکره با آمریکا» می‌داند.
سایت «الف» در بخش دیگری از یادداشت خود احتمال داده ملتهب شدن بازار سکه و ارز ناشی از نارضایتی تیم احمدی‌نژاد از پرونده اختلاس سه هزار میلیارد تومانی و مقاومت مجلس در برابر اجرای مرحله دوم قانون هدفمند کردن یارانه‌ها از سوی دولت باشد.
اس 300 مالید

آخرش می ترسم حمله نظامی به ایران توسط روسها و چینی ها انجام شود. لامروت ها انواع نامردی و زیرآب زنی را در دوره استالین یاد گرفتند و درست بموقع آدم رو می دوشند و وقتی دوشیدند یک لگد در باسن طرف می زنند و ده برو که داری. نخست وزیر بود، رئیس جمهور بود، صدر بود، صدر هیات رئیسه چین بود، یادم نیست، ولی اسمش هواکوفنگ بود، درست 25 دقیقه قبل از انقلاب رفت به دیدن شاه ایران در سال 57 و تنها کسی بود که در آن اواخر از او حمایت کرد، بعد هم رفت قاطی یک میلیارد چینی، حالا مگر می شد پیداش کرد، همه شان شبیه هم. روسیه غرامت اس 300 را به ایران پرداخت. ترجمه اش به فارسی دری این است که موشکها را تحویل نداد. حالا پول را داده باشد یا نه خدا می داند.

صهیونیست خیلی چیز خطرناکی است
واقعا صهیونیست چیز خطرناکی است. من به این نتیجه رسیدم که توی این دنیا یکی اژدهای آبی اسکاتلندی، یکی عقرب کاشان و یکی صهیونیست، خیلی خطرناک است. همین دو روز قبل " رژیم اسرائیل دو مقام دیگر حماس را ربود." در همین راستا به کرونولوژی صهیونیسم دقت کنید:
1384، احمدی نژاد با خالد مشعل دیدار کرد.
هفت ساعت بعد، عماد مغنیه در اثر خوردن زیتون زیاد دل درد گرفت و منفجر شد.
1385، احمدی نژاد گفت: اسرائیل را نابود می کنیم.
سه ماه بعد، یکی از دانشمندان هسته ای ایران در حال نیمرو پختن غیب شد.
1386، معاون احمدی نژاد گفت: ما با مردم اسرائیل دوست هستیم.
یک ماه بعد، یکی از دانشمندان هسته ای ایران در حال پریدن از جوی آب در استانبول، به زندانی در تل آویو افتاد.
1387، احمدی نژاد گفت: هولوکاست افسانه بوده، بروید جلو بوق بزنید.
دو ماه بعد، یکی از مسوولان حماس در اثر لیز خوردن در حمام بخار شد.
1388، ایران اعلام کرد یک مرکز غنی سازی در قم ایجاد کرده است.
سه روز بعد، یکی از دانشمندان فیزیک ایران در اثر انفجار موتورسیکلت شهید شد.
1389، احمدی نژاد در دیدار با حسن نصرالله هلو را پوست کند و به او داد.
یک ماه بعد، یک دانشمند هسته ای ایران کشته و یکی دیگر از مرگ  حتمی نجات یافت.
1390، ایران اعلام کرد غنی سازی را بشدت ادامه خواهد داد.
نه ثانیه بعد، یکی از مسوولان مرکز غنی سازی در اثر انفجار اتومبیل به ملاء اعلی رفت.
نتیجه گیری اخلاقی: حرف زدن باعث انفجار می شود.
نتیجه گیری نظامی: در دوئل یک خالی بند با کسی که از صداخفه کن استفاده می کند، معمولا صدا از یک طرف می آید، ولی همان طرف کشته می شود.
* سید ابراهیم نبوی

۱۳۹۰ بهمن ۳, دوشنبه

دلار :دو هزار و صد تومان
سکه: یک میلیون تومان
به تعدادی کارگر ساده جهت اداره مملکت نیازمندیم......
زمستان است
و سکه بهار آزادی
هنوز گران...
زمستان از ماست
سکه ها از دیگران
و  بهار آزادی
                هنوز نگران
                                                               بیست و نهم دیماه نود-فرزین

۱۳۹۰ بهمن ۱, شنبه

چرا؟

چرا حافظ چو می ترسیدی از هجر
نکردی شکر ایام وصالش

گلشبفته را چگونه می بینیم؟

بحث در باره ی عکس گلشیفته فراهانی فضای مجازی را چنان پرکرده که تاحدودی خبر پیروزی اصغر فرهادی با جدایی نادر از سیمین را به حاشیه رانده است.کاربران دنیای مجازی در سایتها و شبکه های اجتماعی نظرات مختلفی ابراز کرده اند که برخی ار آن ها را در این پست درج میکنم:

* گلشیفته همون کسیه که تو ایران وقت فیلم میم مثل مادر از بازی قشنگش,که انصافا بهترین فیلم بود و هست,زن و مرد اشکشون در اومد و بهش آفرین گفتن حالا یه عکس تو یه جامعه آزاد چیزی از ارزش هاش کم نمیکنه....
* من کاملا با انتشار عکس نیمه برهنه «گلشیفته‌فراهانی» مخالفم ضمن آنکه البته هرگونه تعرض و توهین به او و هر کس دیگری که اینگونه انتخاب می‌کند را هم بر نمی‌تابم....
* یه شب داش اصغرترکوند .. یه شب هم گلشیفته ..
خدایا گفته باشم ، من طاقت لخت ده نمکی رو ندارما ......................

*دیدم بعضی از غیرتمندان دو آتشه نوشته‌اند که عریانی برای حیوان است و بعضی از دوستان هم برای نقض این گفتار عکس‌های عریان «شعبان‌جعفری» را منتشر نمود و پرسیده‌اند؛ چرا در برابر این عریانی غیرتی نشدند؟
البته این تناقض در گفتار غیرتمندان حرفه‌ا...ی وجود دارد و آنها باید پاسخگو باشند که هیچ‌وقت نیستند.
اما در خلقت به معنای مطلق آن و در خلقت انسان، و نیمی از آن که با نام «زن» شناخته می‌شود، ظرافت خاصی نهفته است، که ذاتا برهنگی زن را معقول نمی‌داند. شاید «استیون‌هافکینگ» این عریانی را مشکل نداند شاید هم بداند، اما او اخیرا در مقاله‌ای این ظرافت را نوعی «شگفتی در خلقت زن تعبیر نموده بود»
*
امروز یه آقای ریش و پشم دار تا نشست تو تاکسی گفت ببین زنیکه (گلشیفته فراهانی) با لخت شدنش چطوری آبرومون رو تو دنیا برد. به شعور همه توهین کرده فلان فلان شده.. راننده برگشت نگاش کرد و گفت: "مردحسابی سی سالِ مادرت و آوردن جلو چشمت، به شعورت توه...ین نشده، آبروت نرفته؟ طرف دوست داشته لخت شده. دست تو جیبت کرده مگه؟ تو مملکت اختلاس شده رقمش تو ماشین حساب جا نمی شه، هیشکی به شعورش توهین نمی شه، زن و بچه مردم و تو خیابون میگیرن سر چادر و چاقچور میزنند به شعورت بر نمیخوره؟ هر روز میری مغازه خرید از ماست و شیر و تخم مرغ قیمتش با دیروز فرق کرده، به شعورت بر نمیخوره؟ اصلا تو شعورداری؟

*
ای وای بر ما به کجا رسیده ایم که عریانی تن مان فریاد آزادی مردممان گردد ....این شکستن تابو نیست شکستن ِ حرمت ِ بانوی پاک و نجیب ایرانی است ....مگر آزادی تنها در عریانی  معنی می شود و به حقیقت می پیوندد .....ای وای بر ما که از کجا به " کجاها " رسیده ایم !!!!!!!!!!!!!!!!
**
حواست نیست انگار خانم محترم، شما اگر در ایران بدنیا آمدی، از هر خانواده ای که باشی، هر شغلی که داشته باشی، باز هم ناموس مایی خانم محترم! لباست پرچم ایران است، حالا می تواند پرچم الله اکبر دار باشد، می تواند پرچم شیر و خورشید دار باشد، می تواند پرچم ساده سه رنگ باشد. شما باید تا ابد پرچم ما باشی. بدن تو آبروی ماست. می فهمی؟

* سی و سه سال روسری زدند بر سر زنان ایرانی به اجبار.... کسی صداش در نیامد و به اصالت و فرهنگ ایرانی لطمه ایی نزد. حالا برای یک عکس هنری، چه همه سینه چاک کرده اند....

**
بروید و کامنتهای مردم ایران- بخشی از مردم ایران- در مورد عکس نیمه برهنهٔ گلشیفته فراهانی را بخوانید، نمی‌دونم چی بگم لابد این عکس العمل‌ها هم همه بر خاسته از متن فرهنگ اصیل آریایی-اسلامی ماست! فراموش نکنیم که امثال «فرج الله سلحشور» هم از متن همین فرهنگ برخاسته‌اند.

*یکی خودش را بیان کرد و دیگری ما را. دو انتخاب متفاوت از گلشیفته فراهانی و اصغر فرهادی

*
آقایان و خانم‌های غیرت‌مند ِ اخلاقی، مفروض این‌که گل‌شیفته فراهانی بسیار کار قبیح و ضداخلاقی و وقت‌ناسناسانه‌ای انجام داده است.تکلیف خود را با یک پرسش مشخص کنید:آیا در حکومت مطلوب آینده‌ی شما آزادی ِ انتخاب ِ سَبْک‌های مختلف زندگی به رسمیت شناخته می‌شود یا نه؟آیا در حکومتی که شما یا افراد مورد وثوق شما به دست می‌گیرند،برای شنا کردن زنان باید بین زنان و مردان دیوار کشید یا زنان هم می‌توانند مانند مردان به دریا بروند و شنا کنند؟آیا آزادی‌های فردی مانند حق انتخاب پوشش و نوشیدنی‌ها و ... به رسمیت شناخته می‌شود یا نه؟آیا در حکومت مطلوب شما اگر نشریه‌ای مبادرت به چاپ چنین تصاویری کرد با نام حفظ عفت عمومی و ...آن نشریه توقیف می‌شود یا نه؟آیا؟آیا؟ ... پرسش اصلی این است.

*ببخشید که وسط بحث های هیجان انگیزتون در مورد گل شیفته مزاحم می شم ...من باب آنتراکت خدمتتون عرض کنم سومین روزنامه نگار جوان طی 3-4 روز اخیر دستگیر شد.... مصدع شدم... به بحثتون ادامه بدین....

*
واكنش ها به نخستين زنى كه در هر شهر و روستاى اين مملكت، حجاب از سر باز كرد، از اين هم وحشتناك تر بود. ثريا، ملكه افغانستان هم وقتى در ١٣٠٨ بى حجاب به ايران سفر كرد، روحانيون و علما در ائتلاف با عرق خورهاى ناموس پرست، قشقرقى به راه انداختند كه نگو ...
گلشيفته بايد خوشحال باشد كه در روزگارى زيست مى كند كه اينهمه هموطنش به جاى اينكه با ديدن تكسى از او رگ هاى گردنشان متورم شود، به "انتخاب"ش احترام مى گذارند، هنر و زيباييش را تحسين مى كنند و بيش از پيش دوستش خواهند داشت.

*
از اصغر فرهادی انتقاد شده باید به جای دست دادن با آنجلینا جولی یکی می‌خوابوند زیر گوشش و می‌گفت خاک بر سر اون برد پیت بی‌غیرتش کنن!! حالا می‌خواین زیر عکس گلشیفته فراهانی کار به چاقو و قمه‌کشی نکشه؟

*
تن را حرمتی است و تقدسی. عریان سازی «تن» در منظر عمومی، نه تنها براساس مبانی دینی و اخلاقی که در فرهنگ ملی ایرانیان نیز جایگاهی ندارد. در کتیبه های بر جای مانده در پاسارگاد و تخت جمشید بنگرید، کدام تصویر برهنه از زنان را - آنگونه که در آثار کهن دیگر اقوام و ملل، به ویژه یونانیان باستان مشاهده می گردد - قابل رویت است؟ این مقدمه را گفتم تا بگویم؛ در باور من، کار گلشیفته فراهانی نکوهیده و نفی همه باورهایی است که ایرانیان بدان پایبندند...

*** درهمین باره در وبلاگ گنگ خواب دیده:از گل شیفته فراهانی تا عمه بلقیس

                                                  **وقاحت و حماقت یک خبرگزاری

ناگفته ها

قلم شده پای "قلمم"
دستم نیز دیگر به آن نمی رود !
ناگفته ها را نه گفتن سزاست و نه نوشتن ....
ناگفته ها زنده به نگفتن اند و بس
در نوشته هایم به کشتنشان نخواهم داد !

مریـــــم فـــراهانی

۱۳۹۰ دی ۲۸, چهارشنبه

«آزاده زنی، هم‌تراز نظامی و بایزید»

«عبدالرحمن فرامرزی» می‌نویسد: «در ایران هم کسانی یافت شده‌اند که حلقه‌های زنجیر عادات را شکسته و آزادانه و تا حدی مطابق میل طبیعت خود رفتار کرده‌اند و یکی از اینان «مهستی گنجوی» است که هنوز داستان‌های شوخ طبعی او زبان‌زد مردم است. این بانوی دانش‌مند شیرین طبع خوش قریحه، با این‌که زن بوده و زن در هر جای دنیا مقید به قیود بیش‌تری است، معذالک بسیاری از عادات را زیر پا گذاشته و آزادوار زیست کرده و سخن سروده است.»
«مهستی گنجوی» شاعر قرن ششم است. نام او به آذری ترکیبی از ماه و ستی‌ یا مخفف سیدتی به معنای بانوی من است.
تاریخ مردنگار ایران سبب شده که از زندگی این شاعر و عارف اطلاعات چندانی در دست نباشد و اکنون نیز کم‌تر کسی در دوران معاصر او را می‌شناسد.«ادوارد براون»، ایران‌شناس شهیر درباره‌اش می‌نویسد: «راجع به مهستی معلومات اندک داریم؛ حتا تلفظ و وجه اشتقاق درست نامش نامحقق است.»
«علی‌اکبر مشیر سلیمی» در کتاب زنان سخن‌ور، با تکیه بر یکی از منابع قدیمی، درباره دوران کودکی مهستی می‌نویسد: «پدر از چهارسالگی او را به استادان گران‌مایه در مکتب خانه سپرده و از آن‌جایی که هوش و استعداد بی‌اندازه‌ای داشته در ده سالگی با آموخته‌های سرشاری از دانش و ادب زن دانش‌مندی از چنان آموزش‌گاهی بیرون می‌آید. پدرش در این هنگام مهستی را برانگیخته و موسیقی دانانی بر او می‌گمارد و مهستی در این فن چنان پیش‌رفت کرد که درنوزده سالگی استادی بی‌مانند و سرآمد همگان شد. چنگ و عود و تار را استادانه می‌نواخت».
آن‌چه از مهستی می‌دانیم تقریبن به همین محدود می‌شود که پدرش از روحانیون بزرگ شهر گنجه بوده است. به‌خاطر استعداد زیاد طفل، پدر دخترش را در چهار سالگی به مکتب فرستاده و تا ده سالگی او را به آموختن علم تشویق کرده است. علاوه بر این «مهستی گنجوی» به امر پدر در نزد اساتید موسیقی به آموختن هنر نوازندگی پرداخته و در همان سنین کودکی در نواختن عود و چنگ  شهره شهر گنجه بود و نیز دست‌گاه‌های موسیقی ایرانی را به به‌ترین شکل می‌دانست. علاوه بر این‌ها از همان سنین نوجوانی به خاطر چهره زیبا و صدای دل‌نشین، وصف حالش زینت مجالس مردم بود تا جایی که سلطان گنجه خواهان هم صحبتی با وی شد، اما مهستی در برابر او از ظلم و ستم درباریان به مردم شکوه کرد و بر علیه سلطان خطابه خواند و مردم را علیه ستم سلطان به شورش فراخواند. سرانجام  او مجبور شد از گنجه مهاجرت کند و در خراسان اقامت کند. بعد از مدتی شهرت وی در شعر و نوازندگی تا به آن‌جا رسید که مورد توجه سلطان سنجر قرار گرفت و در حلقه ادبا و علمای دربار راه یافت. در همین دوران است که این زن ایرانی با برخی از عرفای صاحب نام مانند بایزید بسطامی هم‌صحبت بوده و در جمع عرفا جا داشته و بی‌آن‌چه در قید و بند شریعت باشد با مردان دربار و علمای خراسان در ارتباط بوده است. این زن آزاده ایرانی در سال‌های پایانی عمر نظامی گنجوی با وی هم‌صحبت بوده و سرانجام چند سال بعد از مرگ نظامی، او را در کنار قبر وی به خاک سپردند.
از منزل کفر تا به دین یک نفس است
وز عالم شک تا به یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش می‌دار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است
رابطه و تعامل زنی به مانند مهستی گنجوی با مردان هم عصرش قابل توجه است وی به راحتی با دیگر بزرگان اهل ادب هم‌کلام می‌شود در مجالس شعر و بزم در کنار دیگر مردان می‌نشیند، در جواب نامه‌های آن‌ها پیام می‌فرستد. در حلقه اهل دل بدون پوشش حاضر می‌شود و با بزرگانی هم‌چون بایزید به گشت و گذار می‌پردازد و در حضور درباریان چنگ به دست می‌گیرد و به آواز خوش ترانه می‌خواند حتا در اشعار خود از بیان عشق خود به مردان ابایی ندارد‌. چنان‌که در شعری خطاب به محبوب خود می نویسد :
من مهستیم از همه خوبان شده طاق
مشهور به حسن در خراسان و عراق
ای (پور خطیب گنجه) از بهر خدا
مگذار چنین بسوزم از درد فراق
 در شعر دیگر خطاب به محبوب خود می‌نویسد:
برخیز و بیا که حجره پرداخته‌ام
وز بهرتو پرده‌ای خوش انداخته‌ام
با من به شرابی و کبابی در ساز
کاین هر دو ز دیده و ز دل ساخته‌ام
شرایط اجتماعی ایران در قرن ششم بی‌شک به‌تر از اکنون نبوده است. با این حال به نظر می‌رسد شاید در دوران معاصر عرصه بر زنان هنرمند تنگ‌تر شده باشد. اگر مهستی گنجوی در قرن ششم هجری بدون هراس عشق خود را در اشعارش بیان می‌کند و در میان جمع مردان به ترانه‌خوانی می‌پردازد و بدون حجاب در میان ادبا و علما حاضر می‌شود، اما در دوران معاصر شاعری مانند «فروغ فرخزاد» به خاطر سرودن شعر عاشقانه از سوی خانواده طرد و در جامعه به عنوان زنی بی‌قید و بند معرفی می‌شود.
مهستی خود درباره لزوم آزاد گذاشتن زنان می‌گوید:
ما را به دم تیر نگه نتوان داشت
در حجره دل‌گیر نگه نتوان داشت
آن‌ را که سر زلف چو زنجیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت
******
در فغانم از دل دیر آشنای خویشتن
خو گرفتم هم‌چو نی با ناله‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های خویشتن
جز غم و دردی که دارد دوستی‌ها با دلم
یار دل‌سوزی ندیدم در سرای خویشتن
من کی‌ا‌م؟ دیوانه‌ای کز جان خریدار غم است
راحتی‌ را مرگ می‌داند برای خویشتن
شمع بزم دوستانم، زنده‌ام از سوختن
در ورای روشنی بینم فنای خویش‌تن
آن حبابم کز حیات خویش دل برکنده‌ام
زان‌‌‌‌که خود بر آب می‌بینم بنای خویشتن
غنچه پژمرده‌ای هستم که از کف داده‌‌‌‌‌ام
در بهار زندگی عطر و صفای خویشتن
آرزوها‌ی جوانی هم‌چو گل بر باد رفت
آرزوی مرگ دارم از خدای خویشتن
هم‌دمی دل‌‌‌‌‌سوز نبود (مهستی) را هم‌چو شمع
خود بباید اشک ریزد در عزای خویشتن
***  سایه کوثری/ رادیو کوچه

۱۳۹۰ دی ۲۶, دوشنبه

فاحشه خانه ایران افتخارجهانی آفرید

در شصت ونهمین دوره  جایزه معتبر بین المللی گلدن گلوب؛ فیلم جدایی نادر از سیمین به کارگردانی اصغر فرهادی به عنوان بهترین فیلم خارجی برگزیده شد. فرهادی که به همراه پیمان معادی (بازیگر نقش نادر) به روی سن رفت٬ بعد از دریافت جایزه اش و در صحبتی کوتاه گفت: من می خواستم درباره خودم ، همسرم ، دخترهایم ، دوستانم٬ گروهم بگویم ، اما من می خواهم درباره مردم ام بگم. آنها مردمی دوست داشتنی هستند ... متشکرم .
دیروز خبرگزاری  فارس در خبری در باره جایزه «منتقدان» به فرهادی نوشت: اصغر فرهادی که با فیلم سینمایی «جدایی نادر از سیمین»‌ نماینده سینمای ایران در اسکار محسوب می‌شود، در اقدام اخیر خود (دست دادن با آنجلینا جولی)نشان داد از عرف دیپلماتیک کشورمان چیزی نمی‌داند.
دیروز همچنین تعدادی از سایت‌های دست راستی از جمله «فردا» و «پارسینه»، تنها عکس‌های فرهادی در کنار انجلینا جولی را منتشر کردند.

۱۳۹۰ دی ۲۳, جمعه

من یهودی تو علی”

نامه هیجدهم محمد نوری زاد:
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران
من این نامه را برای جناب شما سه چهار ماه پیش، درست فردای همان روزی نوشته ام که برادرانِ سپاهی به خانه ی روستایی و پدری من هجوم آوردند و بساط فیلمسازی مرا بار کردند و بردند تا به گمان خود اجازه ندهند من ازوحشت سرای اطلاعات وسپاه برای شما فیلم بسازم و شما را ازچند وچون رفتارهیولاگونشان با متهمان آگاه کنم.
اما اکنون، بنا بر انتشار آن دارم. به این دلیل که انتشار این نامه، آنهم درست بیخ گوش انتخابات مجلس، نه یک حرکت مغرضانه و ناجوانمردانه، که عین درستی و فرصت سنجیِ مشفقانه است. شاید انتشار این نامه، و سیل نامه هایی که بعد ازاین به سمت خانه ی شما روی خواهد آورد، جناب شما را برآن متمایل کند که زمان انتخابات را به فرصتی دیگرموکول فرمایید. معمولاً برگزاری انتخابات در یک کشور به شرایطی چند محتاج است که نخستینِ آن، وضعیت منطقی و متعادل جامعه است.
متأسفانه این روزها روند اوضاع درکشورما متعادل نیست. شمّ درست رهبریِ شما اتفاقاً همین روزها باید بکار افتد. ما صدای غلغل هزار حادثه را از درون این جامعه می شنویم. ظهور این همه بحران داخلی و بین المللی، و رواج و گسترش این همه فضای امنیتی برای محدود کردن معترضان و منتقدان، و حتمی شدن این همه انشقاق میان مردم، و پرهیز معترضان ازشرکت در انتخابات، نشان دهنده ی اوضاع نامتعارف در کلیتِ کشوراست. اطمینان دارم انتشار سیل آسای نامه هایی که بلافاصله بعد از انتشار این نامه شما را مخاطب خود قرار خواهند داد، علاوه بر ترغیب جناب شما برای به تعویق انداختنِ زمان انتخابات، ما و شما را به گردونه ای از آزمونهای اعتقادی مان نیز درمی اندازد تا بداینم رفتار ما تا کجا با آنچه که پیوسته شعارش را می دهیم، تناسب دارد.
پیش ازآوردن اصل نامه اجازه بدهید به یک خطای خودمانی اشاره کنم. این خطا، هم توسط ما که مخاطبان آرام و شنوای شما بوده ایم، هم توسط شما که مبدعِ تلفیقِ تاریخیِ اندیشه های خود بوده اید، درمیان ما رواج یافته است. منتها دربرآمدنِ این خطا، شاید آن کسی که بیش ازهمه ی مردم ایران سهم و نقش داشته، خودِ شما باشید.
بدون لکنت بگویم: این شما بوده وهستید که دراین سالهای رهبری، مرتب از ” عوام و خواص ” فرموده اید، وازفتنه ها و توطئه ها و خروج مخالفان از گردونه ی اطاعت ازعلی(ع). این شما بوده و هستید که به تناسب روحِ سخن، ازعبرت های عاشورا سند آورده اید. نیزبه تأسی از جناب شما، این هواداران و امامان جمعه ی شما بوده و هستند که مرتب به سرنوشت خوارج اشاره می فرمایند، و معترضان را با آنان یکی، و شما را با علی (ع) مترادف می دانند. مگراین خود شما نبوده و نیستید که مخالفان سیاسی خود را به چونیِ سرنوشت طلحه و زبیر انذارمی دهید؟ طوری که شنونده ی سخنان شما بلافاصله می داند: کسی که مخاطبان خود را به گسستِ تاریخیِ طلحه و زبیراشارت می دهد، غیرمستقیم به علی بودن خود بشارت می دهد.
درتازه ترین گویشِ اینچنینی خود، دردیدار با حامیانِ قمیِ خود به وضعیت فعلی ایران اشاره فرمودید. که: وضعیت فعلی ایران، همسنگ بدر و خیبراست. این یعنی: جایگاه شما همان جایگاه پیامبراست و وضع مخالفین شما همان وضع کفارقریش و یهودیان مدینه.
این ترادفِ بی دلیل و بدون پشتوانه، گرچه در بزنگاههای نیاز، مردمان عوام را به جانبداری ازما و شما بسیج کرده اما دربسیاری از مواقع، به دشواری کارما نیزانجامیده است. رازاین دشواری را درهمین نامه با شما خواهم گفت. اما چرانگویم: ایکاش شما همچنان یک طلبه ی جویای حق باقی می ماندید وبا خطابه های شورانگیز خود به همه ی ما راه می نمودید و هرگز به جایگاهی که سرشاراز رسالت و مسئولیت است دخول نمی کردید. بنا به تکرار همان علی علی ها، و عوام وخواص ها، و خوارج گویی ها، اکنون شما چه بخواهید و چه نخواهید، هرقدم تان با قدم های علی و اولاد علی مقایسه می شود، و دستگاههای این نظام اسلامی نیز با: آنچه که پیامبرو امامان می گفتند و سفارش می فرمودند.
مردم در مواجهه با هرفلاکتی که مثلاً در دستگاه قضاییِ ما دست به دست می شود، و آسیب های آشکاری که در دولت و مجلس وهرکجا به جان جامعه می نشیند، بلافاصله شما را درجایگاه متولی ومقصر اصلی می نشانند و از شما انتظار پاسخگویی و پوزش خواهی – همانند علی(ع) – دارند. این که: حالا که شما خودت را علی می دانی و مابقی را کوفی، بفرما، این شما و این فاجعه ای به اسم تحقیرو غارت و عقب ماندگی. این شما و این رواج بی ادبی، و رواج دزدی درمیان حامیان شما. بیا و مثل علی پاسخ بگو باش و همانند او از مردم و از تاریخ عذر بخواه! واما اصل نامه:
” من یهودی تو علی”
سلام به رهبرگرامی،
درعالم خیال، هم شما برقله ی بلندِ برتری بنشینید، وهم من بنا به دلایلی که خواهم آورد، خفیف وخوار می شوم. حُسنِ عالم خیال دراین است که هم ما هم شما می توانیم درهرکجا قرار گیریم و به قالب هرکس فرو شویم. اگر موافق باشید، من و شما با هم به دوردست های ایمانیِ خویش سفر می کنیم. و مردمان امروزِ ایران و جهان را به تماشای این سفر خیالین فرا می خوانیم.
با پوزش از یهودیان شریف سرزمینمان ایران، بنا را براین بگذاریم که من محمد نوری زاد، یک یهودیِ عنود و بد کردارم. ازاین فرودست ترآیا؟ وباز بنا را براین بگذاریم که: سیدعلی خامنه ای، مالک اشتر نخعی که نه، بل خود امیرمومنان علی(ع) است. از این فرا دست ترآیا؟ ساحت سوم را به برجِ بلند قاضی القضات کشورمان جناب لاریجانی احاله می دهیم. که توسط خود شما که نه، بل به حکم مستقیم علی مرتضی بر مسند بی بدیل قضاوت جلوس فرموده است. نیک تراز این آیا؟ پس شکوائیه ی بی ریای من بدینصورت به محضرقاضی القضات حضرت خامنه ای تقدیم می گردد:
شاکی:
یهودی بد سابقه و بدکرداری به اسم محمد نوری زاد. ایرانی الاصل. کارمند بازنشسته. به نشانیِ ایران.
مشتکی عنه :
امیرمومنان سید علی خامنه ای. ایرانی الاصل و رهبر مردم ایران از بیست و سه سال پیش تاکنون. به نشانی بیت رهبری.
موضوع شکایت:
یک : شفاف نبودن مواضع پولی امیرالمومنین و نبود نظارت بر چند و چون هزینه های تحت امر وی.
دو: آسیب رسیدن به ذخایر انسانی و اعتباری و معرفتی و ایمانی و پولی مردمان ایران چه درداخل و چه در سطح جهان درزمان رهبری امیرالمومنین سید علی خامنه ای. و این که در زمان رهبری وی، اسلام از هرزمان دیگر خوار و خفیف تر شده و ایران درجدول های خفت جهانی، به مراتب بالایی دست یافته است.
سه: رواج فضای امنیتی و رعب و وحشت درکشور توسط دستگاه های تحت امر ایشان.
چهار: سرعت گرفتن فرارمغزها و کسانی که به هردلیل درکشورشان احساس امنیت نمی کرده اند.
پنج: به حاشیه رفتنِ قانون در کلیت کشور در زمان رهبری وی.
شش: برآمدن دزدان سیری ناپذیری چون سپاه پاسدارانِ تحت امرایشان و ورود بی درو پیکرِ این جماعت به خط قرمزهای اقتصادی و سیاسی و اطلاعاتی.
هفت: فرو شدن کشور به دامان حادثه های آسیب زا و تحمیل تحریمهای بین المللی برکشور و حتی بدهکار کردن نسل های آینده به مجامع جهانی. هشت: دایرشدن مجلس خبرگانِ بی خاصیت، و فیلترمشمئز کننده ای به اسم نظارت استصوابی برای آنکه علمای آزاده اما مخالف نتوانند به این مجلس ورود کنند. وبه همین دلیل، طولانی شدن دوران رهبری ایشان بدون این که دستگاه ومرجعی شهامت آسیب شناسی این دوران را داشته باشد.
نه: رواج سانسور شدید و از ریخت انداختن رسانه های ملی و مردمی و قفل بستن بر منبرها و تریبون ها.
ده: حقیرکردن ایرانیان درسطوح مختلف چه درداخل و چه خارج، بویژه حقیرکردن اندیشمندان و کارشناسان و روحانیان.
یازده: خوار و خفیف شدن دستگاه قضایی ومجلس شورا، وبرزمین کوفتن شأن قضا و نمایندگی، و روبیدن مفهومی به اسم استقلال دستگاه قضا وروبیدنِ شهامتِ نقد و اعتراض از کلیت مجلس.
دوازده: تربیت و گسیل اوباشان مذهبی به درخانه ی شخصیت ها وعلمای معترض و کوی دانشگاه و به هم زدن مجالس و تخریب منازل منتقدان درزمان رهبری وی و موضع گیری نکردن و پوزش نخواستن وی در این خصوص.
سیزده: خنده دارشدنِ اصل انسانیِ “ممنوعیت ورود به حریم خصوصی مردمان” با ورود هیولاهای اطلاعاتی و سپاهی به داخل منازل مردم و دزدیدن اموال شخصی آنان و شنود مکالمات تلفنی و انتشار اسرار خصوصی مردم دررسانه های جمعی درزمان رهبری ایشان.
چهارده: کشته شدن دهها نفراز منتقدان توسط دستگاههای تحت امرایشان و احاله ی این قتل ها به صهیونیست ها و پرهیزاز پوزش خواهی و روشنگری و معرفی مقصران فاجعه های خاموش. و شکنجه و اعتراف گیری ازعاملین درجه ی چند این کشتارها با این رویکرد که آنان به دستگاهها ومحافل استکباری و صهیونیستی و مجامع فساد وابسته اند. شرم آورترین سند این فاجعه ی فراموش نشدنی، نحوه و محتوای بازجویی از همسر سعید امامی است.
پانزده: آگاهی امیرالمومنین از مرگ هزاران نفر از شهروندان بخاطر توزیع سوخت های غیراستاندارد و مرگ های ناشی ازانتشار سیگنال های آسیب زا برای ایجاد پارازیت و پرهیزوی از فراخوانی مقصرین این فاجعه های جاری و ارجاع آنان به دستگاه قضایی.
شانزده: آگاهی ایشان از زندانی کردن و شکنجه ی معترضان سیاسی با دادگاهها و رأی های از پیش مشخص و زندانی کردن رهبران جنبش اعتراضی مردم بدون تشکیل دادگاه و آگاهی مولای متقیان از پرونده ها و انواع شکنجه ی مأموران سپاهی و اطلاعاتی با متهمین از قبیل زندان انفرادی، ضرب و شتم، فحش و ناسزا، تهدید، ارعاب، بهم ریختن امنیت روانی و خانوادگی و خصوصی متهمین.
هفده: سلب حق قانونی راهپیمایی معترضانه از مردم معترض، بنحوی که در تمام مدت طولانی رهبری امیرالمومنین خامنه ای حتی یک مورد به مردم اجازه ی راهپیمایی داده نشد.
وهجده: …..
رهبرگرامی،
با عنایت به شکایت آن مردِ یهودیِ کوفی ازعلی(ع) خلیفه ی وقت، وکشاندن خلیفه به محکمه ای که قاضی اش را خودِ خلیفه گمارده بود، ومحق شناخته شدن آن یهودیِ کوفی، و شکستِ خلیفه درآن محکمه ی تاریخی، من نیز که یک یهودی بدکردار این سرزمینم، از خود شما که خلیفه ی دوران ما هستید، به محضر قاضی القضات جناب شما شکایت می برم.
بدیهی است اینها که برشمردم، فعلاً اتهام وادعاست ونه جرمی اثبات شده. شما می توانید در محکمه ی مطلوبی که ما آرزوی برگزاری اش را داریم از خود دفاع بفرمایید. احتمال دارد مقصرباشید یا ازهمه ی اینها مبرا شوید. مهم: حضور شما در آن محکمه است. و نشان دادن این که: اگر آمریکایی ها با اعتنا به استقلال دستگاه قضایی شان می توانند رییس جمهورشان را به محکمه ای مستقل فرا بخوانند و جلوی چشم مردم دنیا مفتضحش کنند، نظام جمهوری اسلامی ایران نیز این ظرفیت را دارد که به تأسی از آموزه های اسلامی خویش، رهبرکشور را بنا به شکایت یک شهروند، یک یهودیِ معترض، به دادگاه بخواند و از رهبر بخواهد به پرسش ها و موارد اتهامی پاسخ بگوید.
اگر با من به محکمه آمدید و شانه به شانه ی من در حضور قاضیِ خود و در جلوی چشمِ مردم ایران و جهان به شکایت منِ یهودی پاسخ گفتید، ما و شما را معلوم می شود که هرآنچه در این نظام دست به دست می شود، بویژه رفتار و مواضع و سخنان خود شما، متاثر از خّلق و خوی خوبانِ ایمانی ماست.
دراین صورت، منِ یهودی خواهم دانست، وهمگان خواهند دانست: قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران، از حقیقتی آسمانی شیرمی نوشد ومسئولان نظام از رهبری تا ریاست دستگاه قضا جز فرابردن این حقیقت آسمانی، دأب دیگری ندارند.
واگرنه، آمدید و به شکایت من و به شکایت آنانی که حقوق تباه شده ی خود را از شما مطالبه می کنند، بهایی قائل نشدید، ویا حتی بلافاصله بعد از انتشار این نامه، دستور بازداشت و شکنجه ی این یهودیِ بدکردار اما شاکی را صادر فرمودید، به من و به همه ی تاریخ تشیع حق خواهید داد که راه و روش حاکمان و پادشاهان زورگوی تاریخ را پیش پای شما فرش کنیم، و خاکستر تباه شده ی آرزوهای این انقلاب نگون بخت را درمطلع فهم خویش بر سربیفشانیم، و قاضی شما و دستگاه های امنیتی و نظامی شما و نمایندگان و مأموران شما را درردیف عمله های ظلم جای دهیم.
رهبرگرامی،
من با اجازه ی شما و با اطمینان از سعه ی صدر شما و امنیتی که شخص شما برای ما فراهم خواهید آورد، و درراستای بازخوانیِ این حق فراموش شده، واین که شکایت از حاکمان دریک نظام اسلامی، حق حتمی و غیرقابل انکار شهروندان است، ازهمه ی اقشارجامعه، ازنام آشنایان تا گمنامان، از نمایندگان ادوار مختلف مجلس، از قاضیان سابق و اکنون، از دولتمردان و کارشناسان، از دانشگاهیان، از دانشمندان و فرهیختگان و اندیشمندان و روحانیان، از مهاجران و درخانه ماندگان، از نویسندگان و هنرمندان، از فرهنگیان و نظامیان، از زندانیان و خانواده های آنان، ازصنوف سیاسی وحتی صنوف صنعتی و بازرگانی، از دختران وپسران جوان، بویژه از بانوان، چه درداخل و چه خارج، از آنانی که به هردلیل جلای وطن کرده اند و درحسرت بازگشت به میهن خود می سوزند، وحتی از روستاییان بی نشان، تقاضا می کنم دست به قلم ببرند و نامه هایی شکوه گون به دستگاه قضایی کشورمان بنویسند و شکایت های مصلحانه ی خود را از جناب شما مطرح کنند. البته بی آنکه قلم خود را به الفاظ ناشایست بیالایند.
با نگارش این نامه ها، مردمان ما دریک حرکت خیرخواهانه وملی، به واشکافی و بازگوییِ خسارت ها و آسیب های سالهای رهبری شما خواهند پرداخت. بویژه آن آسیب هایی که شخص شما در ظهورآنها سهم و نقش مستقیم داشته اید. قصد ما از طرح این شکایت ها، هرگز به این نیست که به قول آقای شریعتمداری کیهان و همفکران ایشان با جاسوسان و دشمنان قسم خورده ودرکمین نشسته ی کشورمان دریک جبهه قرار گیریم. بل می خواهیم این سنت فراموش شده ی اسلامی را احیا کنیم و غبار از روی آن بزداییم. درست همان کاری که خود شما باید دراین سالهای طولانی رهبری، از مردم و از دستگاهها و از مجلس خبرگان می خواستید و نخواسته اید.
نخستین فایده ی این حرکت بزرگ این است که ما به جهانیان اعلام خواهیم کرد: چرا ازما بد می گویید؟ بیایید و خود به چشم خود ببینید و خود قضاوت کنید! اینجا ایران است. جمهوری اسلامی ایران. دراین کشور، همه ی اقشارجامعه، از درس خوانده تا بی سواد، از فقیر تا غنی، ازنام آشنا تا بی نشان، همه می توانند ازرهبرشکایت کنند و او را به محاکمه فرا بخوانند و اصلاً نیز به زندان و تنگنا درنیفتند.
پس من با اجازه ی جناب شما، وبا این تضمین که درجمهوری اسلامی ایران، نقد مسئولان و حتی نقد وشکایت ازشخص رهبری درراستای امربه معروف و نهی از منکر قرار دارد و هیچ عاقبت تلخ و هیج رفتار نانوشته ای برمنتقدین و شاکیان مترتب نیست، از همه ی مردم، بویژه آنانی که از شما بهر دلیل شاکی اند و مجالی برای طرح شکایت خود نیافته اند، دعوت می کنم با امنیت کامل و بدون ترس و بدون لکنت از شما به دستگاه قضایی خودمان شکایت برند و طرح دعوا کنند. این امنیتی که شما برای شاکیان و البته برای خود حقیر تدارک می بینید، نام شما را در امتداد حاکمان خوبی که سخن شاکیان خود را به دامان دشمنی درنمی اندازند و حتی به آن بها می دهند و خود با پای خود به محکمه می روند، ثبت و ضبط خواهد کرد.
باردیگر با صدای بلند تکرار می کنم: به پیربه پیغمبراین شکایت کردن از رهبر، مستقیماً به تأسی از شیوه ی مردمداری و مملکت داری علی(ع) است و هیچ ربطی به خط و ربط اجانب و دستگاههای جاسوسی و تحریک منافقان و معامله با دشمنان داخلی و خارجی ندارد. بلکه متأثر از رویه ای است که علی مرتضا به ما و به رهبر ما آموخته و ما را به پرهیزاز لکنت گرایی در برابر حاکمان تشویق و ترغیب فرموده است. خود شما نیک تراز همه می دانید اگراین پیشنهاد از چشمه ای درست نور نمی نوشید، تاریخ تشیع، هرگزبا لذت ازشکایت آن یهودیِ کوفی و به محکمه کشاندن امیرمومنان یاد نمی کرد و به آن واقعه غرور نمی ورزید.
سخن آخراین که: پیش ازفرارسیدن زمان آن محکمه ی خوب و خواستنی، خواهشمندم عجالتاً دستور فرمایید آندسته از برادران سپاه واطلاعات که به برداشتن وسایل زندگی مردم علاقه ی ویژه ای دارند، ابزارو وسایل شخصی من و سایرین را که سالها پیش برداشته اند و برده اند، به ما بازبگردانند. البته ما شکایت ازدزدی های تریلیاردی وآسیب های این دستگاهها را، وخراشی را که اینان به جان جامعه درانداخته اند، نه به برگزاری محکمه ای خیالین، که به برپایی محکمه های حقیقی درهمین نزدیکی ها موکول می کنیم. والسلام علی من التبع الهدی.
با احترام و ادب: محمد نوری زاد – بیست و سوم دیماه سال نود
بدرود تا جمعه ای دیگر

۱۳۹۰ دی ۲۱, چهارشنبه

به این شش دلیل آمریکا حمله نمی کند

سی ان ان پنج دلیل مهم را برای اینکه آمریکا نباید به ایران حمله کند، ذکر کرد. ما هم گشتیم و گشتیم شش دلیل پیدا کردیم و معتقدیم به این شش دلیل آمریکا عمرا به ایران حمله نمی کند.

اول: با توجه به اینکه سپاه پاسداران هر ماه ده پنج درصد از بهترین فرماندهانش را اشتباها نابود می کند، و دولت آمریکا تا یک سال و نیم دیگر با ریاست جمهوری اوباما مشغول فس فس است، احتمالا تا زمان حمله آمریکا چیزی به اسم نیروی نظامی باقی نمانده که کسی بخواهد به آن حمله کند.

دوم: آمریکا اگر بخواهد به ایران حمله کند، باید یک حکومت وجود داشته باشد که بخواهد آن را از بین ببرد، مثلا باید 33 سال قبل بازرگان و 31 سال قبل بنی صدر و 25 سال قبل موسوی و 20 سال قبل هاشمی و 10 سال قبل خاتمی و سه سال قبل احمدی نژاد را از بین می برد. در حالی که همه این افراد بدون هزینه و زحمت خودشان توسط حکومت از بین رفتند. چون زمان تدارک جنگ بیشتر از عمر متوسط صاحبان قدرت در ایران است، تا آمریکا بخواهد به ایران حمله کند
، قدرت تغییر کرده است. مثلا حالا آمریکا برای نابودی احمدی نژاد می خواهد حمله کند، در حالی که احمدی نژاد خودش نابود شده است، می ماند خامنه ای، که احتمالا تا زمانی که آمریکایی ها تصمیم شان را بگیرند، خامنه ای هم توسط عده ای از حکومت کنار رفته است.
سوم: فرض می کنیم آمریکا حمله کند و حکومت ایران را تغییر بدهد، بعدا باید یک حکومت جدید در ایران تعیین شود، دردسر تعیین حکومت جدید در ایران از یک جنگ خیلی بیشتر است، مگر اینکه مردم ایران تصمیم بگیرند که سرنوشت شان را خودشان تعیین کنند، اگر بخواهند این کار را بکنند، معمولا نیم ساعته حکومت عوض می شود و نیازی به جنگ نیست.
چهارم: یکی از مشکلات مهم در جنگ با ایران، مساله غیرنظامیان است. اگر آمریکا بخواهد در یک جنگ جدی، تمام منابع و مراکز قدرت و صنعت و شهرنشینی کشور را از بین ببرد و مثلا ایران تبدیل به کشوری مثل افغانستان شود، طبیعی است که حداقل چهل میلیون نفر از مردم ایران اول به پاکستان و عراق و ترکیه، بعد به آلمان و فرانسه و انگلیس، بعد به فلوریدا و واشنگتن و تگزاس و سرآخر همه شان به لس آنجلس مهاجرت می کنند. براساس تجربیات قبلی، مثل عراق و افغانستان، آمریکا حداقل باید ده سالی در ایران سی میلیون نفری که همه جایش مشکل دارد، باقی بماند. یعنی بعد از جنگ آمریکا باید اول چهل میلیون ایرانی را در کشور خودش اداره کند، سی میلیون ایرانی هم در داخل ایران. یعنی هزینه اداره این جمعیت بعد از جنگ سه برابر هزینه جنگ خواهد بود. و یک دفعه دیدی ایران شد یک آمریکای سی میلیون نفری و آمریکا شد یک ایران 300 میلیون نفری.
پنجم: با فرض اینکه آمریکا به ایران حمله کند و حکومت را تغییر بدهد و بخواهد یک حکومت دموکراتیک در ایران ایجاد کند. در آن حالت حداقل باید ده میلیون آمریکایی به عنوان سرباز و نظامی در ایران بمانند تا مانع از بازسازی استبداد در ایران شوند، یعنی نصف بودجه کشور آمریکا باید صرف شود تا این افراد در ایران مستقر شوند، تازه بعد از اینکه مستقر شدند، یک سوم شان می خواهند زن ایرانی بگیرند یا شوهر ایرانی بکنند و بچه دار شوند و خانواده تشکیل دهند، یک سوم شان هم معتاد می شوند و یک سوم شان هم از صبح تا شب می خواهند بروند هر هفته شمال یا مهمانی، بعد تازه باید پنج میلیون نفر را بفرستد که بعد از ده سال اگر این افراد حاضر شوند به آمریکا برگردند، آنها را که سی میلیون نفر شده اند برگرداند آمریکا.
ششم: آمریکا اگر بخواهد به ایران حمله کند، باید سعی کند که رضایت مردم ایران را جلب کند، برای این کار اولا به هیچ وجه اسم این حمله نباید جنگ باشد، چون ممکن است مردمی که خودشان هم خواستار جنگ آمریکا علیه حکومت هستند بهشان بربخورد و یک دفعه همه شان علیه آمریکا موضع بگیرند و نه فقط در ایران بلکه در تمام دنیا روزگار آمریکا را سیاه کنند. دوم اینکه آمریکایی ها فقط باید حکومت را از بین ببرند، نه اینکه بزنند مردم را نابود کنند، وگرنه مردم ایران مقاومت می کنند، در مورد اینکه حکومت شامل چه افرادی می شود، ما خودمان هم نمی دانیم، معلوم نیست چه کسی طرفدار حکومت است، چه کسی نیست، یا تا نیم ساعت قبل چه کسی طرفدار حکومت بوده و الآن طرفدار سقوط حکومت است. آمریکایی ها باید مواظب باشند به آثار تاریخی ایران کوچکترین لطمه ای نخورد، باید مواظب باشند به فرهنگ ایران توهین نکنند، به هیچ وجه نباید به هیچ چیزی که مربوط به ایران است کوچکترین اهانتی بشود، مهم نیست آن چیز چیست، ممکن است این چیز " سبزه هفت سین" باشد که یک دفعه مظهر فرهنگ ملی شود، یا حتی " اذان موذن زاده اردبیلی". یعنی هیچ کاری نباید بکنند که حتی اگر جنگ هم می کنند به ما بربخورد. بعد از جنگ هم اگر فضای آزادی در ایران ایجاد شد و مردم توانستند به خیابان بروند، ممکن است یک دفعه بیست میلیون نفر بریزند توی خیابان و آمریکا را به عنوان عامل همه جنایات جمهوری اسلامی محکوم کنند. اینها را گفتم که حواس تان باشد، مردم ایران ممکن است سی سال یک وضع را تحمل کنند، اما همانها ممکن است سه دقیقه هم همان وضع را تحمل نکنند. به این سادگی که فکر می کنید نیست.

۱۳۹۰ دی ۲۰, سه‌شنبه

دلم تنگه برادر جان

ایرج جنتی عطایی

شاعر و ترانه سرا
متولد نوزده دیماه 1325-هم اکنون ساکن انگلستان

برادر جان نمی دونی چه دلتنگم
نمی دونی برادرجان چه غمگینم
نمی دونی برادرجان
گرفتار کدوم طلسم و نفرینم
نمی دونی چه سخته در به در بودن
مثل توفان همیشه در سفر بودن
برادر جان نمی دونی
چه تلخه وارث درد پدر بودن
دلم تنگه برادر جان ، برادر جان دلم تنگه
دلم تنگه از این روزای بی امید
از این شبگردی های خسته و مایوس
از این تکرار بیهوده دلم تنگه
همیشه یک غم و یک درد و یک کابوس
دلم خوش نیست غمگینم ، برادرجان
از این تکرار بی رؤیا و بی لبخند
چه تنهایی غمگینی که غیر از من
همه خوشبخت و عاشق ، عاشق و خرسند
به فردا دلخوشم ، شاید که با فردا
طلوع خوب خوشبختی من باشه
شب رو با رنج تنهایی من سر کن
شاید فردا روز عاشق شدن باشه
**هفت ترانه از ایرج جنتی عطایی
** شب شیشه ای و پنج ترانه دیگر

۱۳۹۰ دی ۱۹, دوشنبه

مقاله سردار حسین علایی و نیم نگاه وی به شرایط فعلی کشور

سردار حسین علایی، موسس و فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران در دوران جنگ، به مناسبت قیام ۱۹ دی یادداشتی در روزنامه اطلاعات نوشت که به نظر نیم نگاهی نیز به شرایط فعلی کشور داشته باشد. آقای علایی از شخصیت هایی است که محمد نوری زاد در فراخوان نامه نگاری به رهبری از او خواسته بود نامه ای بنویسد. او در این یادداشت به آغاز روند نامه نگاری های اعتراضی به شاه اشاره می کند و خواستار عبرت آموزی دیگران می شود.

سردار علایی در یادداشتی که برای روزنامه اطلاعات نوشته، پرسش هایی را از زبان شاه طرح کرده است. پرسش هایی که به نوشته علایی، احتمالا پس از فرار برای شاه مطرح شده باشد که می تواند برای سایرین تجربه ای مهم و عبرت آموز باشد. پرسش هایی نظیر اینکه: اگر به مردم معترض اجازه راهپیمایی مسالمت آمیز را می دادم و آنها را متهم به اردو کشی و زورآزمایی خیابانی نمی کردم ، مسئله خاتمه نمی یافت؟ اگر به مأمورین دستور می دادم که به تظاهر کنندگان تیراندازی نکنند و هوشمندانه و با تدبیر آنها را آرام کنند ،نتیجة بهتری نمی گرفتم؟
آیا اگر به جای حصر کردن بعضی از بزرگان در خانه هایشان و تبعید تعدادی دیگر به سایر شهرهای دوردست و زندانی کردن فعالین سیاسی، باب گفتگو و مراوده با آنها را باز می کردم کار به فرار من از کشور می انجامید؟ اگر به جای اتهام زدن به مردم که خارجی ها عامل تحریک شما هستند به شعور جمعی آنها توهین نمی کردم حالا خودم مجبور بودم به خارجی ها پناه ببرم؟
آیا اگر به جای متهم کردن مخالفین خودم به اقدام علیه امنیت کشور،وجود مخالف را می پذیرفتم و حتی آن را قانونی تلقی می کردم و برای آنها حق قائل بودم نمی توانستم بیشتر برمسند قدرت باقی بمانم؟
این فرمانده سپاه در دوران جنگ سپس می نویسد: طبیعی است که دیکتاتورها برای خود حق ابدی حاکم بودن بر مردم قائل هستند و در زمانی که در کاخ سلطنت با همراهان متملق و چاپلوس احاطه شده اند فرصت طرح این سوالات را ندارند و زمانی به فکر می افتند که مثل قذافی پس از موش و حشره خواندن مخالفین، مجبور شوند فرار را بر مقاومت و ایستاده مردن ترجیح دهند.

۱۳۹۰ دی ۱۸, یکشنبه

مردي كه زياد نميدانست

در پی انحلال خانه سینما ؛كارگردان فيلم‌هاي «بوي كافور عطر ياس»‌ و «خانه‌اي روي آب» سه سيمرغ بلوريني كه از جشنواره فجر دريافت كرده بود به دفتر جشنواره تحويل داد.

بهمن فرمان‌آرا، در گفت‌و‌گو با خبرآنلاين اظهار داشت:‌ «با شرايطي كه در سينماي ايران به وجود آمده است، تصميم گرفتم سه سيمرغ بلوريني كه از جشنواره فجر گرفته‌ام به دفتر جشنواره بازگردانم.»
تصوير نامه بهمن فرمان آرا به شمقدری«مردي كه زياد نميدانست»:

در همین باره:مجید مجیدی: آقای وزیر همه درها را بست
*‌نامه‌ی هجوآمیز کمال تبریزی به وزیر ارشاد
قطعه‌ی هنرمندان در بهشت زهرا از دیگر اماکنی ست که ممکن است در آینده توسط اهالی فاسد این سینما مورد سوء استفاده قرار گیرد. بار دیگر فرصت را مغتنم شمرده، شم والای دشمن‌شناسی آن عالیجناب را در آستانه‌ی شرایط حساس کنونی تبریک گفته، شب و روز از داشتن وزیری بدین مرتبت از غایت و هوش بر خود بالیده و از درگاه خداوند شاکر سپاسگزاریم

نامه هفدهم محمد نوری زاد

به نام خدایی که عقل آفرید
من در انتخابات شرکت می کنم!
سلام به رهبر گرامی جمهوری اسلامی ایران

این روزها اگرچند خبرداغ کشوررا رصد کنیم، یکی از آنها داغیِ خبر انتخابات است. و این که جماعتی بدان مشتاق اند و جماعتی از آن رویگردان. عده ای قصد وغرض هایی بکار بسته اند تا به مجلسی دیگر، ازجنس همین که آخرین نفس هایش را می کشد دست یابند، وکسانی دیگر، انتخابات را نمایشی بیش نمی دانند و بنا ندارند در این نمایش هیچ درهیچ، نقش سیاهی لشکررا بعهده بگیرند. خلاصه این که جماعتی به این مجلس طمع بسته اند و جماعتی از آن دل بریده اند. دراین میان، من می خواهم مخالف جریان رودِ معترضان شناکنم. می خواهم تمام نفرت ها و رنج ها و زخم هایم را درکیسه ای فرو بریزم وسرکیسه را ببندم و آن را پای دیوارخانه ی شما خاک کنم و با شما تا محل اخذ رأی بروم و رأی بدهم.
من ازهمه ی آنانی که تمایلی به حضوردرانتخابات ندارند، وازآنانی که به تحریمی نانوشته روی برده اند، تقاضا دارم بعد از مطالعه ی این نامه با من همراه شوند و تنور انتخابات را گرما بخشند. شاید پدران و مادرانی که هنوز خون فرزندانشان تروتازه و بلاتکلیف است به من بگویند: ای نابکار، آخرنیش خود را به جان این جنبش مظلوم فرو کردی و زهرخودت را ریختی و ذات ناجورت را برملا کردی. که می گویم: هرکسی را نقطه ضعفی است. بله، نقطه ضعف من، همین سخن گفتنِ ملایم با رهبراست. تا مگر خدا به دل او دست ببرد و پیش از آنکه خون معترضان به جوش آید، به جانب آنان متمایل گردد و به حقوق مسلمشان نظر کند.
رهبرگرامی،
زمان زیادی به روز رأی گیری نمانده است. ما با شما در انتخابات شرکت خواهیم کرد و به نمایندگان منتخب خود رأی خواهیم داد. حتماً. و با شما به آسمان خدا خواهیم نگریست، و آغوش خود را برای بارش برکات آسمانی اش خواهیم گشود. اطمینان دارم خدا در آن روز، در خنده های ما به تجلی درخواهد آمد و برشانه های مردم محزون ما بوسه خواهد زد و کدورت های آنان را به دست پروردگاری اش خواهد زدود. در روز رأی گیری، خود به چشم خود خواهید دید آنچه که بیش از همه به دل ما و شما می نشیند، چهره ی شاداب مردم است.
خواهیم دید که مردم در آن روز، از صمیم دل شادند. بله، آن شادمانی ای که سالها به حاشیه رفته بود، با همه ی استعداد آسمانی اش به خانه ها بازمی گردد و به دلها نفوذ می کند. خواهید دید که اسم شما به نیکی برزبانها جاری می شود وغریبه و آشنا به خود تبریک و به شما درود می گوید. بچشم خود خواهید دید که همین مردم، نفرت ها را دور می ریزند و آسمان “گذشت” را تا خود زمین پایین می کشند. ما و شما در روز رأی گیری، خدا را نیز شادمان خواهیم یافت. این شادمانی را می شود از برکاتی که خدا بر فهم مردم ما می بارد فهمید. تعجب نکنید. من راز این همه شکوه را یک به یک با شما می گویم.
در ترسیم این افق دگرگون، خدای گواه است که من به وادی تخیل و رؤیا سرفرو نبرده ام. من این روز را با همه ی فهم مختصرم در دسترس می بینم.  شما در دوقدمی این افق مبارک ایستاده اید. کافی است دستی برآورید و لبخندی به صورت بدوانید و به روی مردم آغوش بگشایید.
درروز رأی گیری، مردمان خود را خواهیم دید که چند به چند سرود می خوانند و پای می کوبند و به صورت خندان خدا دست می کشند و برگونه های او بوسه می بارند.  و خدا را خواهیم دید که با همه ی بزرگی اش به بوسه های مردم پاسخ می گوید و سفیران صلح و سلامت خود را به دلهای بیمار و نگران و سراسیمه ی ما گسیل می کند و دم گوش یک یک ما نغمه هایی از غروب غصه ها و طلوع لحظه ها می سراید.
درآن روز خوب، هرطایفه و هر جماعت به تناسب ذوق و سلیقه ای که دارد، به پای بوس آن شادمانی و آن فهم بزرگ می رود و هرکجا را که تیره و تاریک می بیند، آنجا را به نور حضورش روشن می کند.
درآن روز خوب، دراویش مان را خواهید دید که با لباس های سپید و کشکول ها و تبرزین های خود هوحق کنان از علی (ع) می خوانند. کمی که به اشعارشان توجه کنید خواهید دانست که در لابلای اذکارشان نام مبارک شما را نیز جای داده اند. یکی از آنها هسته ی بادامی را به شما هدیه می دهد و می گوید: من تا به صبح براین دانه ی بادام دعا باریده ام. تناول کنید تا مزه ی قدم زدن در راههایی که به آسمان خدا منتهی می شود به جانتان فرو شود. همو به شانه ی شما بوسه می زند و می گوید: از این که ما دراویش را به عزت انسانی مان باز بردید و از جفاهایی که هواداران شما برسرما فرو ریختند پوزش خواستید از شما سپاس داریم.
 دخترکان ابتدایی را خواهید دید که درلباس های یک شکل، موهای قشنگ خود را در اطرافِ صورتِ فرشته گونشان آراسته اند و پرچم های رنگین خود را با پیچ و تابِ سرودی که برلب دارند، تاب می دهند. به محتوای سرودشان گوش کنید آقا، از شما می خوانند و از شما تشکر می کنند. از این که حکم خدا را در باره ی آنان آشکار فرموده اید. این که حجاب، یک امر شخصی است و به باور شخصی افراد مربوط است. چه برسد به این که دخترکان نا بالغ نیز به این پوشش اجباری تحکم شوند.
 پسرکانِ ما چه؟ آنان با خوانشِ شعر شورانگیز” فردا از آنِ ماست” به آسمان خدا اشاره می کنند وجای شما را در کهکشانی که شرافت آن از زمین پیداست نشان می دهند. پسرکانی که پای می کوبند و کف می زنند و شما را به سفره ی شادمانی خویش فرا می خوانند. وشما، پیشانی یکی از آنان را می بوسید و دم گوشش می فرمایید: از مدرسه که باز آمدم، می آیم و با شما بازی می کنم. و برای من داستان همبازی شدن پیامبر با کودکان کوچه را تعریف می کنید.
زنان ما، برخی با حجاب های شایسته، وبرخی بدون حجاب، برای شما دست تکان می دهند و شناسنامه های خود را نشان شما می دهند. که یعنی: نگاه کنید آقا، ما به اشاره ی شما آمده ایم تا رأی بدهیم. شما اما چه می کنید؟  دست می برید و از آسمان خدا واژه های نیک  برمی چینید و به آنان هدیه می دهید. برپوشش رویین آن هدیه ها، این عبارت شریف قرآنی نقش بسته است:       ” لااکراه فی الدین”. و برای چندمین باراز بانوان سرزمین تان بخاطر آسیب های این سالهای پس از انقلاب پوزش خواهی می کنید. وآنان با بزرگواری از فرداهای خوب می گویند و می گویند: گذشته را به دست گذشته سپرده اند.
جوانان ما، چه دختر و چه پسر، در لباس های رنگارنگ، و با چهره هایی که از نشاطی عمیق به وجد آمده است، هیاهو می کنند و به شما شادباش می گویند. شما بزرگوارانه با تبسمی به وسعت فهم، پاسخشان را می دهید و بی صدا به من می گویید: من یک چنین صورت های نورانی را بخواب نیز ندیده بودم. و باز با نگاه به غوغای جوانان، به من می گویید: چقدر دلم برای تماشای این چهره ها تنگ شده بود. و این که: این همه شادمانی کجا مدفون شده بود و چرا باید از این جوانان دریغ می شده است؟ یکی از جوانان را پیش می خوانید و به بازوی او دست می نهید و به صورتش تبسم می بارید که: ما را بخاطر این که این همه سال شما را از بدیهی ترین حقوق انسانی تان دور ساختیم ببخشایید. و آن جوان، صمیمانه به صورت شما خنده می کند و می گوید: از این که در کنار ما هستید، خوشحالیم.
شما برای رأی دادن باید از میان دانشمندان و فرهیختگان سرزمین مان عبور کنید. آنانی که  درایران بوده اند ویا بعد از سالها دوری اخیراً به میهن شان باز آمده اند. دانشمندان ما با تحسین به شما نگاه می کنند. نگاهی که برای شما تازگی دارد. شما تا کنون یک چنین نگاهی را تجربه نکرده اید. نگاه مخاطبان شما تا پیش از این، اغلب با ترس و تملق آلوده بود و شما شخصاً حس و حالِ این ترس ها و تملق ها را می شناخته اید. اما اکنون در این چهره ها نه ترس هست نه چیزی که به تملق آمیخته باشد. هرچه هست، ادب و احترام و سپاس و امتنانِ صادقانه است.
 وشما به من می فرمایید: من چقدر به این چهره های سلیم و شریف محتاج بوده ام و خود نمی دانستم. یکی از دانشمندان ما دست شما را می گیرد و سپاس صورتش را نشان شما می دهد و می گوید: از این که درهمین فرصت باقیمانده، قدر خود و قدرمردم و سرزمین خود را دانسته اید و برای رهایی این سرزمین، برخواسته های فردی خود پای نهاده اید، از شما ممنونم. وشما سخنی برلب نمی آورید. چرا که آن بانوی دانشمند، اشک چشم شما را رصد کرده و معنای آن را فهمیده است.
هنرمندان ما برای شما راه می گشایند. عده ای به خاطر گل روی شما ترانه ای و تصنیفی اجرا می کنند. یکی از آنها جلو می آید و می گوید: آقا، ما هنرمندان، تا این تاریخ به شما و به این نظام و به این انقلاب پشت کرده بودیم. دلایلش را خودتان بهتر می دانید. اما اکنون با افتخار برای شما آثار هنری برآورده ایم و به این کار خود غرور نیزمی ورزیم. نقاشان و مجسمه سازان و موسیقیدانان و نویسندگان و فیلمسازان و شاعران و خوشنویسان و بازیگران و معماران،همه و همه، آثاری خلق کرده اند که هریک از آن آثارطعمی از شما دارد. اشک به چشمان شما هجوم می برد. به من می فرمایید: من چرا این همه صداقت را به دور دست ها تارانده بودم؟
درکنار خانواده های شهدا و جانبازان و آزادگان و ایثارگران، ایرانیانِ سرمایه داری که از اطراف و اکناف دنیا به کشورشان باز آمده اند، چشم به راه شمایند تا زیباترین الفاظ انسانی خود را نثار شما کنند. وشما با بوسیدن سریکی از نوادگان شهدا، دست سرمایه داری را که به تازگی به ایران باز آمده می فشارید و به او می فرمایید: اینک این سرزمین شما! ما خرابش کردیم و شما آبادش کنید. سرمایه دار ایرانی دست شما را به گرمی می فشارد و می گوید: ما هرکه بوده ایم و هرکه هستیم، ایرانی هستیم. دارو ندارمان را برای سرفرازی ایران فدا می کنیم. باشید و تماشا کنید. وهمو از این که شایستگان را، ونه صرفاً هواداران و خویشان و بی مایگان را به مدیریت و اداره ی کشور فرا خوانده اید از شما تشکر می کند.  
با هرقدم به قدمی که شما برمی دارید و با هرتبسمی که به صورت می نشانید و با هرسخن شایسته ای که بر زبان می نشانید، مردمان جهان از رسانه های خود با شما همراهند و تولد یک گاندی دیگر را به هم تبریک می گویند. این که: دیدید درانسان ظرفیت هایی نهفته است که می تواند یک شبه، آری یک شبه دگرگون شود و فردای همان شب به پاسداران اطراف خود فرمان دهد: به پادگان های خود باز روید و از هرکجا که سرفرو برده بودید، سربیرون کشید و کار مردم را به خود مردم وا بگذارید. و به مأموران اطلاعاتی بفرماید: وای اگر برای شکستن متهمی دست بالا ببرید و برسراو هوار بکشید. چه برسد به این که او را بزنید و بکشید و جنازه اش را در یک جای بی نشان دفن کنید و خبری هم به خانواده اش ندهید.
طبق آماری که رسانه های جهان منتشر کرده اند، پربیننده ترین برنامه ی تلویزیونی تا آن روز، سخنان شما با مردم ایران و جهان بوده است. که در آن از مردم ایران خواسته اید گذشته را به دست گذشته بسپارند و از خطای خطا کاران بگذرند. وحتی اگر توان گذشت ندارند، خاطیان را – هرکه هستند- به دست قانون بسپرند. دراین سخن یکجانبه، شما با صدایی که از عمق صداقت برمی آید، مردم ایران را به فردایی نوید داده اید که نمایندگان واقعی مردم و شایستگان و فرهیختگان و مدیران بایسته برسرکارند. وفرموده اید: من براین سرزمین بیست و سه سال رهبری کردم. اکنون که به پشت سرمی نگرم، شایستگی را در این می بینم که ایکاش مرا و ما را با نقد ها وآسیب شناسی خیرخواهان خصومت نبود.
ایکاش اداره ی کشور را به مدیران شایسته وا می نهادیم. ایکاش با مردم خودعبوس نبودیم. ایکاش برسرهمه ی مردم – ونه جماعتی معدود – بال می گشودیم. ایکاش با مردمان جهان درمی آمیختیم و واژه ی دشمن را از کثرت استعمال به فرسودگی در نمی انداختیم. ایکاش حضور بی دلیل خدا را به هرکجای جامعه فرو نمی فشردیم. ایکاش خود را زیرک تر و فهیم تر و نخبه تر و خبره ترو محق تر، و دیگران را نفهم و لازم الاطاعه ی محض نمی دانستیم. ایکاش بجای نظام، حفظ ارزش های انسانی را اوجب واجبات می دانستیم. ایکاش هیچ دخترو پسری به جرم های خنده دار از ما سیلی نمی خورد و سالهای جوانی اش را بخاطر توهین به ما و نظام و فلان مسئول خطاکار در زندان نمی گذراند. ایکاش ما جوانان کم سن و سال و معترض خود را که مختصر زاویه ای با گرایش ما داشتند، اعدام نمی کردیم. ایکاش به کار نمایندگان مجلس فرو نمی شدیم. ایکاش زبان مردم را از شدت ترس به لکنت در نمی انداختیم. ایکاش به قاموس قضا و قضاوت بها می دادیم. وایکاش به امتداد این همه  ایکاش های شرم آور دچار نمی شدیم.
مردمان جهان سخنان صادقانه ی شما را “باور” می کنند. پیش از آنها، این مردم ایرانند که شما را باور کرده اند. شما در همان سخنان یکجانبه، فرموده اید: به دلیل این که حدوداً بیست میلیون نفر از مردم ایران به این انتخابات راضی نیستند، من با عنایت به اختیارات قانونی ام، زمان برگزاری انتخابات را به تعویق می اندازم تا همگان – ونه بخش معدودی از مردم – با تماشا و باورِ فضای فراخی که ایجاد شده، در انتخابات شرکت کنند. زندانیان سیاسی را آزاد می کنم. شخصاً به در خانه ی آقایان موسوی و کروبی می روم و جلوی دوربین های رسانه های جهانی، آنان را در آغوش می کشم و از آنان بخاطر رنج هایی که متحمل شده اند پوزش خواهم خواست. دخالت های فراقانونی را محو می کنم. خودم با همه ی وجودم بر روند این انتخابات نظارت می کنم. وسپس درکنار می ایستم و اداره ی کشور را به شایستگان و نمایندگان راستین مردم می سپارم.
به محل رأی گیری نزدیک می شویم. جماعتی از سنیان سرزمین مان به سمت شما می آیند و از این که آنان را در اداره ی استانهای سنی نشین مختار ساخته اید و درتهران و درهرکجا به آنان اجازه ی احداث مسجد داده اید تشکر می کنند. یکی از سنیان به شما می گوید: آقا جان، ما سنیان، پیش از آنکه سنی بوده باشیم، ایرانی بوده ایم و همچنان ایرانی هستیم. مگر می شود یک ایرانی به سرزمین مادری اش دل نسوزاند؟ وشما به شانه ی او دست می نهید و می گویید: درست می گویید عزیزمن، همه ی ما پیش از آنکه به عقیده ای و گرایشی متمایل و معتقد باشیم، ایرانی بوده ایم. پس این ایرانِ ما و شما. درهرکجا که دلتان با آن است آرام بگیرید و در اداره ی سرزمین تان سهیم باشید.
اقلیت های مذهبی و حتی کمونیست های ما نیز برای رأی دادن صف بسته اند. یکی از کمونیست ها پیش می آید و خوشحالی اش را از این که در دانشگاه به او کرسی تدریس پیشنهاد شده، نشان شما می دهد. یکی از بسیجیان به دست شما شاخه گلی می دهد و می گوید: از این که ما را از شر نیروهای خود سرو بی سواد و بد دهن و قمه به دست و چاقوکش رهایی بخشیده اید از شما سپاس داریم. وشما آن شاخه گل را تقدیم بانویی می کنید که سابق براین فاحشه بوده و به یمن برکاتی که برسرجامعه باریده، به آغوش خانواده بازگشته.
رسانه های جهانی خبر می دهند که مشاهده ی این همه تغییر در ایران، کشورهای تحریم کننده را به شرمندگی درانداخته و آنان یک به یک از پافشاری برتحریم ایران پس می کشند. همین رسانه ها، راز این عقب نشینی پی درپی را فشارافکار عمومی مردمان جهان اعلام می کنند.
پای صندوق رأی، یکی از خبرنگاران خارجی از شما می پرسد: چه شد که ناگهان ورق برگشت؟ وشما درنهایت شجاعت پاسخش می دهید: ما جای مردم هراسی را با  خدا ترسی عوض کردیم. خبرنگار می پرسد: یعنی چه؟ توضیح می دهید: ما بجای این که از خدا بترسیم و رعایت سنت های حتمی او را بکنیم، به مردم هراسی دچار شده بودیم. خیال می کردیم اگر مردم سربرآورند و اعتراض کنند و جولان بگیرند، همه ی مناسبات هستی به هم می ریزد. به همین دلیل هیچگاه اجازه ندادیم مردم در این سی و سه سال سربلند کنند و به ما بگویند: چرا؟ حالا ما جای این دو تا را عوض کرده ایم.
در شعبه ی رأی گیری، شناسنامه ی خود را می دهید و برگه ای می گیرید. ظاهراً باید این رأی دادن مخفیانه باشد. و کسی نداند شما به چه کسی رأی می دهید. اما خودتان بدون این که از کسی اسم ببرید به من می فرمایید: بنا دارم به یک مسیحی رأی بدهم که تخصصش از همه ی مسلمانان و دوستان من بیشتراست. او را می شناسم و درباره اش تحقیق کرده ام. به یک کلیمی رأی می دهم که درتحلیل قانون دومی ندارد. او را نیز شناسایی کرده ام و به درستی نگاه او یقین دارم. می خواهم به یک زرتشتی نیزکه منصف تر از او ندیده ام رأی بدهم. این خانم زرتشتی، درعلم و ادب و فرهیختگی سرآمد است. به یک خانم هنرمند هم می خواهم رأی بدهم. او را درکار هنر متبحر و صاحب رأی یافته ام. می گویم: آقا این خانم هنرمند که شما می فرمایید بی حجاب و لاقید و قائل به برابری حقوق زن و مرد است. می فرمایید: این که بی حجاب است و قیودات مذهبی ندارد و یک چنین عقایدی دارد مهم نیست. همین که به وطنش و به انسانیت عشق می ورزد خواستنی است.
از شعبه ی اخذ رأی که بیرون می آییم به گنبد وبارگاه امام رضا(ع) اشاره می فرمایید و می گویید: به آستان قدس رضوی و هرکجا که تا کنون زیر نظر رهبری بوده دستور داده ام  باید به حسابرسان دستگاههای نظارتی پاسخگو باشند. و سرآخر دست به سینه می نهید و به امام رضا سلام می گویید و از او برای آینده ی خود و آینده ی مردم ایران سرفرازی طلب می کنید.
 برگ کاغذی به دست من می دهید و با نگاهی کوتاه به صورت من، روی برمی گردانید و به سمتی می روید. شما دور می شوید و من به عظمت مردی می نگرم که با درون خود جنگید و به سلامت از این نبرد بزرگ بدرآمد. دریک مدرسه ی کهن، طلاب فراوانی برای درس آموختن چشم به راه شمایند. من اطمینان دارم آنان، آنسوتر از درس خارج فقه و اصول، درس بی بدیل دیگری از شما می آموزند که مدرّس آن تنها و تنها خود شمایید ومردانِ صاحب نامی چون گاندی و نلسون ماندلا. و آن: ” از خود گذشتن بخاطر مردم ” است
مادر شهید سهراب اعرابی خود را به من می رساند و با من به دور شدن شما می نگرد. به او می گویم: از خون فرزندتان بگذرید بانو. می گوید: گذشتم. همان لحظه ای که این مرد ذره ذره برخود پای می نهاد و از مردم حلیت می طلبید، گذشتم.
به برگ کاغذی که شما به من داده اید نگاه می کنم. می بینم با خط خوش به پاسداران و اطلاعاتی ها نوشته اید: ” وسایلی را که سالها پیش از نوری زاد و دیگران برداشته اید، به آنان بازگردانید. دزدی، دزدی است. چه از جانب یک ولگرد گرسنه باشد، چه از جانب پاسداران و اطلاعاتی هایی که یک روز مردمان فلک زده ی این سرزمین بدانها امید بسته بودند. درانتهای نامه مرقوم فرموده اید: حسابرسی از پولهایی که برداشته اید و برداشته ایم، وحسابرسی از ظلم هایی که کرده اید و کرده ایم، بماند بعهده ی نمایندگان راستین مردم”. 
بدرود تا جمعه ای دیگر                           شانزدهم دیماه سال نود           با احترام و ادب: محمد نوری زاد

۱۳۹۰ دی ۱۷, شنبه

خدا خوابه...


زمین مثلِ یه سیگاره که چندتا پُک ازش مونده
مسافرخونه‌ای تاریک پر از مهمونِ ناخوونده

اتاقاش کهنه و نمناک، بدون پنجره، بی‌‍‌‌در
اسیرِ یه تئاتریم و رسیده پرده‌ی آخر

زمین یه سیبه که کم‌کم، داره رو شاخه می‌پوسه
نمونده فرصتی باقی، شمارش شکلِ معکوسه

دیگه از هیچ طرف نوری به دنیامون نمی‌تابه،
کسی گوشش بدهکاره صدامون نیست... خدا خوابه...

خدا خوابه و دنیا رو سپرده دستِ قاتل‌ها
همه یا باید از اجبار لبِ تیغو ببوسن یا،
مثِ ما زندگیشونو بذارن پای این فریاد
بگن از حالِ اون سیبی که داشت از شاخه می‌افتاد

دیگه سکانِ این کشتی تو دستِ گردنه‌بنداس
جهنم هم - اگه باشه - یه جایی شکلِ این دنیاس

تو دنیایی که رو خاکش کسی گندم نمی‌کاره
فقط حرفِ کسی حرفه که بمبِ هسته‌ای داره

یکی دیگه به جای ما برامون خواب می‌بینه
یکی دیگه به جای ما برامون مُهره می‌چینه

تو این دنیای تاریک هر امیدی نقشِ بر آبه،
کسی چشماش به احوالِ من و ما نیست... خدا خوابه...

خدا خوابه و دنیا رو سپرده دستِ قاتل‌ها
همه یا باید از اجبار لبِ تیغو ببوسن یا،
مثِ ما زندگیشونو بذارن پای این فریاد
بگن از حالِ اون سیبی که داشت از شاخه می‌افتاد
یغما گلرویی ___     منبع نوشته

۱۳۹۰ دی ۱۳, سه‌شنبه

حقوق «سربازان جنگ نرم»

احمد نجمی، مدیر ارتباطات دفتر توسعه وبلاگ دینی و بازرس انجمن قلم حوزه علمیه قم از گفته‌های خود مبنی بر حقوق ساعتی هفت هزار تومان «سربازان جنگ نرم» دفاع کرد.

آقای نجمی که از وی به عنوان یکی از موسسان خبرگزاری «رسا» و نخستین وبلاگ‌نویس حوزه  علمیه یاد می‌شود، چند روز پیش در شبکه اجتماعی «فرندفید» اقدام به افشای میزان حقوق برخی نیرو‌های حزب‌اللهی در «جنگ نرم» کرده بود که این اقدام با واکنش‌های زیادی همراه شده است.

وبلاگ «جان فدا» در واکنش به این اقدام آقای نجمی نوشته در تماسی که با وی داشته است این روحانی بر گفته‌های خود تاکید و از اقدام خود دفاع کرده است.
آن‌طور که محمدرضا منتظرالقائم نوشته است، وی در این گفتگوی تلفنی از احمد نجمی خواسته از حزب‌الله به خاطر این «اتهام» طلب «حلالیت» کند که این روحانی در مقابل تلفن را قطع کرده است.
نجمی روز دوشنبه (۱۲ دی) نیز در شبکه اجتماعی «فرندفید» ادعا کرد خبر مربوط به حقوق «سربازان جنگ نرم» اقدامی «هماهنگ شده و هدف‌دار» بوده که این ادعای وی با واکنش نیرو‌های حزب‌الله مواجه شده است.
کمیل برادران، مدیر سایت «جهاد مجازی» در واکنش به این ادعا نوشته «اشخاص معلوم‌الحالی در لباس روحانیت اقدام به اجرای پروژه‌هایی برای بدنام کردن فعالان حزب‌اللهی اینترنت» کرده‌اند.
سایت «جهاد مجازی» آبان ماه امسال در گزارشی با اعلام «انحراف اخلاقی» گروهی از نیرو‌های حزب‌الله در فضای مجازی فارسی زبان٬ «تز‌های احمقانه» آن‌ها در «جنگ نرم» را بی‌ثمر و ناموفق ارزیابی کرده بود.
این سایت در یادداشت خود از نحوه اختصاص بودجه «جنگ نرم» انتقاد کرده و نوشته بود این بودجه در اختیار کسانی قرار گرفته که پیش‌تر استفاده از اینترنت را «حرام» می‌دانستند.
جنجال افشای میزان حقوق «سربازان جنگ نرم» در سایت‌ها، وبلاگ‌ها و شبکه‌های اجتماعی با گذشت حدود سه روز از آن همچنان ادامه دارد.
سایت‌های محافظه‌کار «جهان نیوز» و «صراط نیوز» هم انتشار این خبر را کار عربستان و اسرائیل دانسته و نوشته‌اند این کشور‌ها قصد بدنام کردن نیرو‌های حزب‌الله را دارند.
منبع: دیگربان